کـریمانــه

لحظاتی باشکوه پر از سادگی

کـریمانــه

لحظاتی باشکوه پر از سادگی

کـریمانــه

اینجا تکه هایی از لحظات زندگی باشکوهی را می خوانید که لطف "کریمانه" شامل حالش شده است ...

و سوره کوثر پیش از اینکه یک اجتماعی نویس باشد، یک "جهادی نویس" بوده و هست و خواهد بود ...

******************************
معتقدم هر بزرگواری که وارد "کریمانه" میشود، فقط بواسطه ی خدای حضرت زهرا س و خوش روزی بودن او است.

******************************
اینجا دیانت و سیاست به هم تنیده است. اما این، لزوما به این معنا نیست که پیرامون مباحث سیاسی کشور پست جداگانه گذاشته شود و به بحث و نظر پرداخته شود. چشم ها را باید شست!

******************************
هرگونه برداشت، کپی از مطالب، استفاده از قسمت یا تمام متن، تحت هر عنوان، حتی بدون ذکر منبع، نه تنها حلال و مجاز می باشد، بلکه بعنوان نویسنده ی حقیقی و حقوقی مطلب، نشر دهندگان نوشته ها رو در ثواب نگارش آن ها شریک میکنم.

******************************
تقریبا بالای 95 درصد از مطالب این وبلاگ ، تولیدی است و در هیچ جای فضای مجازی قابل جستجو نیست. این را نه از برای خودبزرگ بینی و غرور، که برای توجه و تعمق متفاوت و ویژه در پست ها نسبت به سایر نوشته های فضای مجازی، میگویم.

******************************
و حرف حساب: آیت الله فاضل ره فرمودند:
" 50 سال است دارم اسلام می‌خوانم. بگذار خلاصه‌اش را برایت بگویم. واجباتت را انجام بده. به‌جای مستحبات تا می‌توانی به کار مردم برس. کار مردم را راه بیانداز.اگر قیامت کسی ازت سوال کرد، بگو فاضل گفته بود..."

یازهرا س.

مطالب پربحث‌تر
پیوندهای روزانه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دوری از دین» ثبت شده است

مهدی پسر 14 ساله ای که دوران خاصی از جوونی رو آغاز میکنه. توی سرش هزارتا فکر هست و روحش به هزار چیز حساس. 

برداشت اول. صحن مسجد

مهدی با روی باز وارد میشه. صدای گوش خراش اذان پیرمرد بدصدا ، خیلی زود چروک به پیشونی اش میندازه.

خیلی دوست داره مکبر مسجد باشه اما از دوسال پیش که بعد از جابجا گفتن بحول الله با الحمدلله و بهم خوردن نظم چند ثانیه ای نماز، یکی از پیرمردها  اونطور وحشتناک جلوی بزرگ و کوچیک محل ضایع اش کرده بود، دیگه حتی فکر مکبری رو هم به ذهنش راه نمیده.

توی حلقه بچه های مسجد که دارن از برنامه هیات صحبت میکنن، اصلا نمیذارن وارد بشه چون نه سخنرانا رو میشناسه و نه مداحا.

آبدارچی هیات بارها بهش گفته توی دست وپای من نباش که عصبانی میشم. یادش نمیره وقتی مهدی پارسال لیوان های خالی چای رو جمع کرده بود، توی راه برگشت زمین خورده بود و کلی خسارت به مسجد زد. حتی اگر مقصر ماجرا، عصای پیرمرد بوده باشه که به اشتباه زیر پرده رفته. 

پیش نماز مسجد، حاج آقای مسن و بی حوصله ایه که وقتی از راه میرسه فقط با تک و توکی از مردم پا به سن گذاشته حال و احوال میکنه. حتی وقتی مهدی رفته بود در مورد احکام غسل سوال بپرسه، اونقدر سربسته و خشک و کلی جوابش رو داده بود که بیچاره دست خالی برگشت.

چاقی مهدی همیشه سوژه خنده اطرافیانش بوده. موقع بلند شدن مهدی بچه های پایگاه بسیج اونقدر با خنده و تمسخر به هیکلش نگاهش میکنن که مهدی از همه شون بیزار میشه. 

هرچند نیم ساعت بیشتر مسجد نبوده اما بشدت بی حوصله و خسته میشه. از در و دیوار مسجد خسته و بی رمق خداحافظی میکنه و کم کم به فکر جایگزین یک چیز جذاب تر بجای نماز میفته.

برداشت دوم. سالن گیم نت

مهدی با روی باز وارد میشه. صدای خنده های ممتد رفقای همسن وسالش لبخند شوق روی صورتش میاره.

اصلا علاقه ای به بازی های اینطوری که وقتش رو تلف و ذهنش رو درگیر خون و خون ریزی میکردن، نداره اما اونقدر بچه ها پر حرارت گرم بازی ان که ترجیح میده روی یکی از صندلی ها بشینه و تماشا کنه.

توی همهمه ی بازی بچه ها، مانی؛ داداش دوستش، مهدی رو می بینه و کنار خودش می نشونه. هرچند شیش هفت سالی تفاوت سنی دارن اما مانی با چشمک بهش دسته میده و بعد آروم آروم بازی کانتر رو یادش میده و با هیجان بالا دکمه های بازی رو معرفی میکنه. مهدی از این که تحویلش میگیرن و بهش فرصت خودنمایی میدن، خیلی خوشش میاد. 

احمد ، صاحب گیم نت پسر اجتماعی و گرمیه که از دیدن مهدی توی گیم نت برای اولین بار خیلی خوشحال میشه. تصمیم میگیره بمناسبت اولین حضور مهدی، اون روز رو باهاش رایگان حساب کنه. چیزی که باعث میشه جمع بچه های گیم نت برای مهدی کف بزنن!

تازه کار بودن مهدی روی اعصابه! ولی هرجا هم که توی بازی اشتباه میکنه و تیم ِ حریف بخاطر اشتباه مهدی برنده میشه، احمد و مانی و بقیه ، مثل داداشای واقعی میان کمکش و با یاد دادن اسم رمز دسته ها موقع تیراندازی و بمب گذاری همه چی رو واسش دقیق توضیح میدن.

پیمان، حرفه ای ترین پسر گیم نت وقتی مهدی رو با اون هیکل می بینه ، بلند میگه: "پسر! چقدر هیکلت به بَت مَن میاد! دمت گرم" مهدی که همیشه بخاطر هیکلش خجالت میکشیده این بار جلوی بچه های گیم نت احساس افتخار میکنه.

مهدی به خودش که میاد، ساعت ده شب میشه. اصلا متوجه گذر زمان نشده. با اکراه و از روی اجبار از گیم نت بیرون میاد و همه ی فکر و ذکرش این میشه که فردا صبح زود از خواب بلند بشه تا قبل از اومدن همه بچه ها ، توی گیم نت آماده باشه ...

---------------------------------------

* عشق نوشت: لطفی کن و نپرس چرا عاشقت شدیم؟ / حتما دلیل داشت که ما عاشقت شدیم

در حیرتم که عشق از آثار دیدن است / ما کورها ندیده چرا عاشقت شدیم؟

یک ذره عقل هم که خدا لطف کرده بود / کردیم نذر عشق تو تا عاشقت شدیم

این میوه‌ها رسیده و یاران گرسنه‌اند / اینجا که کوفه نیست، بیا ! عاشقت شدیم ...
  • ۲۷ نظر
  • ۱۴ مهر ۹۳ ، ۱۹:۴۶
  • ۷۹۰ نمایش
  • سوره کوثر