کـریمانــه

لحظاتی باشکوه پر از سادگی

کـریمانــه

لحظاتی باشکوه پر از سادگی

کـریمانــه

اینجا تکه هایی از لحظات زندگی باشکوهی را می خوانید که لطف "کریمانه" شامل حالش شده است ...

و سوره کوثر پیش از اینکه یک اجتماعی نویس باشد، یک "جهادی نویس" بوده و هست و خواهد بود ...

******************************
معتقدم هر بزرگواری که وارد "کریمانه" میشود، فقط بواسطه ی خدای حضرت زهرا س و خوش روزی بودن او است.

******************************
اینجا دیانت و سیاست به هم تنیده است. اما این، لزوما به این معنا نیست که پیرامون مباحث سیاسی کشور پست جداگانه گذاشته شود و به بحث و نظر پرداخته شود. چشم ها را باید شست!

******************************
هرگونه برداشت، کپی از مطالب، استفاده از قسمت یا تمام متن، تحت هر عنوان، حتی بدون ذکر منبع، نه تنها حلال و مجاز می باشد، بلکه بعنوان نویسنده ی حقیقی و حقوقی مطلب، نشر دهندگان نوشته ها رو در ثواب نگارش آن ها شریک میکنم.

******************************
تقریبا بالای 95 درصد از مطالب این وبلاگ ، تولیدی است و در هیچ جای فضای مجازی قابل جستجو نیست. این را نه از برای خودبزرگ بینی و غرور، که برای توجه و تعمق متفاوت و ویژه در پست ها نسبت به سایر نوشته های فضای مجازی، میگویم.

******************************
و حرف حساب: آیت الله فاضل ره فرمودند:
" 50 سال است دارم اسلام می‌خوانم. بگذار خلاصه‌اش را برایت بگویم. واجباتت را انجام بده. به‌جای مستحبات تا می‌توانی به کار مردم برس. کار مردم را راه بیانداز.اگر قیامت کسی ازت سوال کرد، بگو فاضل گفته بود..."

یازهرا س.

مطالب پربحث‌تر
پیوندهای روزانه

۲ مطلب با موضوع «داستان نوشت» ثبت شده است

پایان من!

۰۳
اسفند

جوانک، در نگاه اول، کمی احمق به نظر می رسید. با همان سبک همیشگی، شروع کرد به نواختن. امشب اما مهمانان سینما، ملودرام عاشقانه تلخی دیده بودند. جوانک، سرما را به شکلی می‌نواخت که گرمای حروف اش تا عمق چشم هایت بی مزاحم راه می‌یافت.

سراب رد پای تو ........ کجای جاده پیدا شد؟ 

کجا دستاتو گم کردم؟ که پایان من اینجا شد

تمام سالن، حالا بیرون سینما، ایستاده‎است به تماشای عاشقانه ای تازه از جنس یک خلوت مشترک! سوز حرارت اجرای جوانک، اشک‌ سرما هم را در آورده است. هرکس که پای فیلم، چشم بغض اش نشکفته، حالا، با گوش دل جبران می‌کند. انگار همه، این کنسرت زنده را کم داشتیم. تجسم این همه لطافت یکجا جمع شده، آن هم میان جماعت خواننده خیابانی این روزگار، غیر قابل باور است.

تو با دلتنــــگیای من ...... تو با ایــن جاده هم‌دستی!

تظــــاهر کن ازم دوری ... تظـــــاهر میکنم هستی... 

انگار سانس جدید سینما، بیشتر از داخل سالن، گرفته است! تقریبا کسی نیست که دست در جیب نبرده باشد تا از حال خوب و اجرای ناز جوانک، تقدیر کند.

بغضی سنگین، صدای جوانک را از هم می‌پاشد. جمعیت در خلوت اشک، به نوستالژی عاشقانه شخصی شان بازگشته اند و با او زمزمه می‌کنند. جوانک به سرفه افتاده ولی با چشم های بسته تکرار می‌کند.

کجا دستاتو گم کردم ... که پایان من اینجا شد...

که ... پایان من ... اینجا شد ... که... پ...ایا...ن من ... ای...ن...جـــا ...

صدای نوازنده در میان همهمه ای مبهم، گم می‌شود. فریاد مرگ‎باری، دچار حضار می‌شود. همه ترسیده‌ایم. کسی می‌گوید: «قلبش، ترکیده!» از چشم و بینی‌اش، خون بیرون می‌ریزد. انگار حقیقت دارد. صحنه، سخت تر از توصیف قلم است.

چشم‌هایم، خیره مانده و نمی‌خواهد روایت را به قلبم برساند. جوانک در همین عاشقانه کوتاه ولی سخت، به عشق جاویدش پیوسته‌است. قهرمان قصه عاشقی، جایی جز پرده سینما، بالاخره نقش بی‌تکرار مرگ را بازی کرد.

ملودرام امشب، تکمیل شده‌است و بغض عشق، بدرقه راه امشب من. در خود مانده ام. پایان جوانک شد همانچه که عمری همه جا، دم می‌زد از آن. پایان من کجا می‌شود؟ ...


----------------------------------------------

* عشق نوشت: پایان ماجرای دل و عشق، روشن است / ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی ...

  • ۴ نظر
  • ۰۳ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۵۰
  • ۸۴۰ نمایش
  • سوره کوثر

13 و 27 دقیقه

۲۵
فروردين

آخرین بازدید صفحه تلگرام اش، دیروز 13:27 دقیقه را نشان می‌دهد.

اصلا دکتر مگر وقت می کند تمام پیام های تلگرام اش را بخواند؟

تنها شاید پیام هایی را برای خواندن انتخاب کند که در آن، دست نیازی عاجزانه به سوی اوست یا احساس کند می تواند به آن فرد، خدمت خاص یا بیشتری ارائه دهد.

فقط خدا می داند در فاصله ی دیروز ساعت 13:27 تا همین امروز ظهر، چه مستقیم و چه غیر مستقیم در حق چند نفر در این دنیا، خالصانه مادری کرده و برایشان، در عمل، خوب شدن عزیزان شان را آرزو کرده است.

اصلا مگر خانم دکتری با آن همه مشغولیت، وظیفه دارد با تلفن شخصی اش، حال بیماری را که اصلاً نه او را دیده، نه می بیند و نه حتی خواهد دید، پیگیری و برای بهتر شدن اش دعای خیر کند؟

اصلا مگر دلسوزی قبل و بعد بیماری جزء وظایف یک خانم دکتر باکلاس و حرفه ای است؟

ببینم. اصلا چه کسی حاضر است شیک ترین میزهای ریاست و صندلی های تشریفات را یکجا به یک طبابت ساده در موسسه نگهداری کودکان بی سرپرست یا پیگیری امور بیماران بی بضاعت، بفروشد؟

مگر آدم چند بار متولد می شود و عمر می کند که فرصت تجربه ی آن همه پست و ژست را داشته باشد؟!

در ازای این خلوص اش، کم او را محکوم به جریان های خاص و حمایت های خاص می کنند و برایش می زنند!؟

اصلا مگر مملکت ما می تواند از هنر نابغه ای به دور از انگ ها و برچسب ها استفاده ببرد؟

چه می گویم؟ برای که اصلا می گویم؟

این حرف ها برای ما و جامعه ی پزشکی ما، دیگر «سارا شریفی» نمی شود.

حالا که ماشین، درست از وسط قلب شریف دکتر شریفی گذشت.

دیروز 13:27 دقیقه، آخرین بازدید دنیای او بود!

و تو باور کن آدم های خوب، حوصله ی ماندن در این قفس تنگ را ندارند.

دنیا بازهم خجالت زده شد. 

یک "آشنای گمنام" دیگر هم، برای آخرین بار گفت: یازهراس.

تمام کودکان بی سرپرست و خانواده های بی بضاعت هم امشب دعا بخوانند،

باز هم آخرین بازدید صفحه تلگرام اش، دیروز 13:27 دقیقه را نشان می‌دهد ...

23 فروردین ماه 1395

------------------------------------

عشق نوشت: دلگیرم از تقدیر و دستم بند جایی نیست/ لعنت به آغازی که آن را انتهایی نیست!

  • ۱۴ نظر
  • ۲۵ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۵۳
  • ۱۰۹۷ نمایش
  • سوره کوثر