کـریمانــه

لحظاتی باشکوه پر از سادگی

کـریمانــه

لحظاتی باشکوه پر از سادگی

کـریمانــه

اینجا تکه هایی از لحظات زندگی باشکوهی را می خوانید که لطف "کریمانه" شامل حالش شده است ...

و سوره کوثر پیش از اینکه یک اجتماعی نویس باشد، یک "جهادی نویس" بوده و هست و خواهد بود ...

******************************
معتقدم هر بزرگواری که وارد "کریمانه" میشود، فقط بواسطه ی خدای حضرت زهرا س و خوش روزی بودن او است.

******************************
اینجا دیانت و سیاست به هم تنیده است. اما این، لزوما به این معنا نیست که پیرامون مباحث سیاسی کشور پست جداگانه گذاشته شود و به بحث و نظر پرداخته شود. چشم ها را باید شست!

******************************
هرگونه برداشت، کپی از مطالب، استفاده از قسمت یا تمام متن، تحت هر عنوان، حتی بدون ذکر منبع، نه تنها حلال و مجاز می باشد، بلکه بعنوان نویسنده ی حقیقی و حقوقی مطلب، نشر دهندگان نوشته ها رو در ثواب نگارش آن ها شریک میکنم.

******************************
تقریبا بالای 95 درصد از مطالب این وبلاگ ، تولیدی است و در هیچ جای فضای مجازی قابل جستجو نیست. این را نه از برای خودبزرگ بینی و غرور، که برای توجه و تعمق متفاوت و ویژه در پست ها نسبت به سایر نوشته های فضای مجازی، میگویم.

******************************
و حرف حساب: آیت الله فاضل ره فرمودند:
" 50 سال است دارم اسلام می‌خوانم. بگذار خلاصه‌اش را برایت بگویم. واجباتت را انجام بده. به‌جای مستحبات تا می‌توانی به کار مردم برس. کار مردم را راه بیانداز.اگر قیامت کسی ازت سوال کرد، بگو فاضل گفته بود..."

یازهرا س.

مطالب پربحث‌تر
پیوندهای روزانه

جهادی نوشت (21)

شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۲۶ ق.ظ

درد های یک جهادی نویس


نمی دانم از کجا شروع کنم؟ چقدر سخت است به نمایندگی از همه ی همسنگران گمنام ات قلم بدست بگیری.

بغض هایم را از درد نوشته های دوسال گذشته ام آغاز میکنم، وقتی زیر تابش امواج پر محبت غروب روستا خلوتی گزیدم.

و فقط خداوند کریم است که میداند که یک بچه جهادی چه ارتباط عمیقی دارد با گلواژه ی "غروب". غروب و غربت و غریبی.


میخواهم حرف هایی بزنم که گوش فعال نیاز دارد! اگر قرار است قضاوت شویم، ترجیح میدهم فریاد هایم را زده باشم.


ما همان نسل جدید انقلاب ایم که اکثرمان روزهای جنگ را ندیدیم و برای خمینی کبیر خون ندادیم. 

اما امروز برای امام خامنه ای هرچه داشتیم، خون دل خوردیم. آنقدر که در جوانی، شبیه برادران شهدا، موهای سر سفید کرده ایم.

هم سالان مان افتتاح میکردند: "زیبایی اندام جوزف" و ما در سحرهای مان آرزو میکردیم: "زیبایی افکار یوسف".

زمانی که خیلی ها عشق شان، هنرمندان هالیوود نام می گرفت، بازیگر مورد علاقه ی ما حاج عبدالله والی بود؛ پیامبر بشاگرد.

خرید شب عید محبوب ترین اتفاق سال خانواده های مان بود اما همیشه هفت سین جهادی مان، میزبان صفای بچه های روستا بود.


همیشه به اسم "سوره کوثر" گمنام ماندم چون شرم دارم از دریادلانی که گمنامانه راه شهدا را می روند و ادعایی ندارند.

چنان با خدا معامله کرده اند که گویا بهشت و جهنم یار را دائما می بینند و از شوق بهشت و خوف عقاب، در جان خود آرام نمی گیرند.

برادران ام که لذت پدر شدن و زندگی بی دردسر در کانون پرمحبت خانواده را به نگاه منتظر کوخ نشینان خمینی ترجیح ندادند.

خواهران ام که آغوش زهرایی خود را به روی تمام محرومیت های غریبانه ی این آب و خاک، همچون مادری دلسوز، باز نهادند.


به جان شما قسم ما نیز می خواستیم جوانی مان را بکنیم. اما یاد علی اکبر افتادیم و شور حبیب، وجودمان را فرا گرفت.

ما هم دل مان برای خنده های مادران و پدران مان تنگ میشد اما دلتنگی شیعیان حضرت زهرا س را ترجیح دادیم.

میخواستیم زودتر از سن و سال مان بزرگ نشویم و بچگی کنیم؛ اما درد دین و انسانیت، پیرمان کرد.

دل مان میخواست هرروز که از خواب بیدار میشدیم، سفره ی رنگین صبحانه مان مهیا باشد. لایک های فیس بوک مان را می شمردیم. با دوستان مان، قرار استخر میگذاشتیم و از همه ی شیرینی های دوران تکرار نشدنی مان لذت می بردیم.


اگر به جای پست و مقام در این مملکت، کوه و بیابان را انتخاب کردیم، نه برای این بود که تخصص یا مدیریت نمی دانستیم.

مادرمان زهرا س شاهد بود که بهترین فرصت های شغلی و پروژه های تحصیلی پیش روی مان بود.

اما چه کنیم که عشق مان به سید علی چیز دیگری است و عهد مان با امام راحل، متفاوت.


بخدا قسم تنبل و کم سواد نبودیم. ما شاگرد اول کلاس هایمان بودیم و بهترین رشته های بهترین دانشگاه ها قبول شدیم.

معلم دینی راهنمایی، زمانی که "توحید افعالی" را کنفرانس میدادم، از شدت ذوق، نمره پایانی ام را بیست گذاشت!

معلم فیزیک دبیرستان، همیشه اصرار داشت مسئله های کلاسی را سریع پاسخ ندهم تا کلاس اش از رونق نیفتد!

استاد زبان خارجه، لقب "امپراتور" ام داده بود و گاهی اداره کلاس اش را در دوران دانشجویی به ام میسپرد!


یک بچه جهادی همیشه مظلوم است. 

ما جان هایمان را کف دست گرفته ایم و بیابان های بلوچستان را با توکل به خدا و توسل به کریم اهل بیت، بی پروا می پیماییم.

به جرات میگویم هربار که تا روستا می رویم، در گوشه ی قلب مان احساس میکنیم که بازگشتی در کار نخواهد بود.

وصیت نامه هایمان را قبل از حرکت، دوباره میخوانیم و چیزهایی در آن اضافه میکنیم. مثل انتخاب اسم بچه هایمان...

و چه حال بی نظیری است لبخندی که شب های اردو از نگاهم نصیب بچه ها میکنم. آن ها شاید بگویند دیوانه شده ای! اما چشمان من از اینکه یک شب دیگر نیز، یکدیگر را می بینیم و همه چیز سر جای خود است، لبریز از تبسم اند. نعمتی که بیصدا در کنارمان جاری است ...


ما مظلــوم ایــم. چون تا زمانی که مایه ی پیشرفت جریان فرهنگی و دینی در منطقه مان باشیم و تا زمانی که با پست های خاطرات جهادی بروز و دسته پر باشیم، محبوب دل ها و در اعماق دل های مخاطبان و تعریف ها و تمجیدهایشان خواهیم بود. ما غریب ایم چون هر جا موفقیت و درخششی ایجاد کنیم، هر ارگان و فرد و مجموعه ای که بتواند، خود را مستقیما دخیل و موثر در این افتخارمان میداند.

اما خدا نیاورد و نصیب گرگ های بیابان نکند که روزی از روزهای خدا، سوال، ابهام یا انگشت اتهامی به سمت مان دراز شود! خدا نکند روزی ماشین در مسیر، واژگون شود! یا خداوند نیاورد زبانم لال، کسی مان نقص عضو شود یا از دنیا برود. 

آن وقت، نه تنها مسئولین از همه مان بیزار و فراری خواهند بود، بلکه قوه قضاییه سپاه را متهم میکند، سپاه، بسیج سازندگی را و بسیج سازندگی، خود جهادگر بیچاره را! وقتی در راس ارگان ها گردن کلفت هایی وجود داشته باشند، واضح است که درنهایت، دیواری از دیوار خودمان کوتاه تر پیدا نخواهد شد.

همان ها که دیروز فخر میفروختند که در کنارمان باشند و سند افتخارآفرینی هایمان را از آن خود کنند، حال در صف اول شاکیان قصه قرار میگیرند و حالا باید پاسخ بدهیم و متهم ایم که اصلا چرا رفتیم که حالا چنین اتفاقی رخ بدهد!؟ متهم میشویم به خامی و هیجان کاذب! به توهم کاربلد بودن! به خرابکاری کردن و مصیبت آفریدن! به احساسی بودن! و این است سرانجام تلخ یک جهادگر. سرانجامی در برزخ دیروزشان که میگفتند چرا نمی روید و امروزشان که میگویند چرا رفتید...!؟


شاید روزگاری، برخی کم ظرفیت و بیسواد، به اسم جهادگر، گام های مغرضانه بر خاک مناطق محروم این کشور برداشتند و از عکس واره های فقر و تنگدستی مردمان وطنم، نمایشگاه ها زدند برای اثبات توجه مسئول نامردشان به این نواحی.

شاید عده ای در پوشش جهادی، کارهای کوتاه مدت کردند و سپس همه چیز را رها کردند و جهاد فرهنگی و عمرانی را یک لذت زودگذر دانستند.

شاید بعضی مان خواسته یا ناخواسته، اشتباهات فکری و عملی غیر قابل جبران کردند. 

اما این ها همه ی جهادگران نبودند. جهادگر، بابک نادری بود. جهادگر، سعید مومنی بود و تمام گمنامان این سرزمین که بیل و کلنگ هایشان را آنقدر بر سر نفس شان فرود آورده اند که دیگر، حرف هیچکس متوقف شان نکرد. 

 

براستی چه کسی میداند برای همین خدمت پانزده روزه به اهالی روستا، چه اشک ها که برای رضایت خانواده هایمان نریخته ایم و چه فیلم ها که بازی نکرده ایم و چه قول ها که در ازای همین چند روز برای یک عمر نداده ایم!؟

چه کسی میداند که به هزاران سختی و گدایی، تنها اندکی از هزینه ها را توانسته ایم جمع کنیم و مابقی را از جیب شخصی وسط گذاشته ایم، خوراک کمتری استفاده میکنیم و در هزینه ها، بیشتر از حد ممکن صرفه جویی میکنیم تا جایی بهتر، آن را صرف روستا، فرشته هایش و مراسمات کنیم.

و چه کسی میداند وقتی آب سنگین روستا معده هایمان را به هم می ریخت و گرمای داغ بیابان، مغز سرمان را طوری گاز می گرفت که نیمه های شب در خواب، هذیان می گفتیم و تا مرز بیهوشی پیش می رفتیم، جایی جز بیابان کویر برای دادزدن نداشتیم!

چه کسی میداند حال ما را وقتی صداقت و صفای مان، ابزار منفعت پرستی مسئولین قرار می گرفت و آقایان سر جان و مال و آبروهایمان، چه معامله ها که نمی کردند!

و کسی چه میداند که پشت هرکدام از این خاطره های جهادی، چه خون دل ها و چه امتحان های سنگین و کمر شکن که نبوده است  و نیست و نخواهد بود ...

و هیچکس هنوز هم نمیداند که با تمام این له شدن ها، هنوز هم تنها آرزوی مان خدمتی خالصانه تر برای مردم روستاست تا بار دیگر همه باهم، با عزت نفس بیشتر، به زیارت مشهد و قم و جمکران و بعد، زیارت شش گوشه ی عاشقی عالم نایل شویم.


غصه هایم را به اوج می برم. جایی که هم از دوست میکشیم و هم از بیگانه. 

بیگانه که از ابتدا، بی ریا و صادقانه بیگانگی کرده است. از همان اول با ابزار تهدید و تمسخر، به جنگ مان آمده است.

اما از دوست بگویم. دوست، با تعجب از اینکه با دست خودمان به آینده و شغل و زندگی مان گند زده ایم و با طعنه که: "این چیزها، برایت آب و نان نمیشود!" از کنار مان عبور میکند.

گاهی میگوید:"حتما در ازای این خدمت در مناطق محروم، حقوق دلچسبی میگیرید که اینطور برای یک روستا وقت میگذارید!"

گاهی نیز میگوید:"شما فکر میکنید شهید زنده اید!؟ اصلا شما را چه کار با اینجا؟ مگر مسئولین مرده اند!؟" 

دوست، حتی گاهی برایت میزند! سفارش ات را هم پیش بیگانه میکند!


دنیای جهادی، دنیای خاصی است. 

ما در بین مردمان خودمان غریبانه زندگی میکنیم.

حقوق ما کاسه های پرمحبت شیر است که میهمان اهالی می شویم و جیب پرپول ما، اعتبار و ارزش محبتی است که میان اهل بیت و فرشته های روستا، واسطه اش شدیم.

من به همه و همه جا گفته ام و میگویم: جهاد یعنی درد ...

هرکه بیشتر درد میکشد، جهادش مقبول تر و مولاپسندانه تر ...

هرچه نگاه میکنم، واقعا یک جهادگر جز سایه ی کریمانه، پناهی ندارد.

و هرچه می بینم، چیزی جز عنایت چادر خاکی، دلش را به راهش محکم نمیکند ...

--------------------------------------------

* کاش فقط یک هزارم دردهای مان را در این پست گفته بودم...

** عشق نوشت: من شبیه کوهم امّا از وسط تا خورده ام / تو تصوّر می کنی چوبِ خدا را خورده ام

نه! خیال بد نکن، چوب خدا اینگونه نیست / من هرآنچه خورده ام از دست دنیا خورده ام

ساده از من رد نشو ای سنگدل، قدری بایست / من همان « فرش ِ گران سنگم »، فقط پا خورده ام

 دائما در حال تغییرم ، بپرس از آینه / بارها از دیدن تصویر خود جا خورده ام ...

  • ۹۴/۰۴/۲۰
  • ۱۰۰۲ نمایش
  • سوره کوثر

نظرات (۲۱)

  • عباس زاده
  • سلام علیکم مومن
    این همه از جهادی مینویسید و دل ما رو آب میکنید
    خوب یه جهادی برای مجازی ها راه بندازید دیگه (لبخند)
    عاقبتتون بخیر به حق حضرت ابوتراب
    پاسخ:
    سلام. 

    تصمیمش رو دارم! 

    ان شاءالله جهادی بقیع، فقط کریمانه ای ها میریم ...
  • پروانه بی پرواز
  • اون دوستی که ازش شکایت دارید ماییم؟
    غربت این پست قلبو به درد میاره!
    پاسخ:
    قلب!

    مدت هاست فکر میکنم خریدار قلب یک بچه جهادی چه کسی جز مادر س میتونه باشه؟
    وقتی کسی جز مادر س شاهد زندگی مون نبوده و نیست ...
    وقتی در اوج بی کسی، نوایی جز روضه ی امام کریمانه، آرام مون نمی کرد ...
    وقتی نمی گذاشتیم چشمامون، به بچه های روستا حال و روز مون رو لو بده و ناراحت شون کنه...
    وقتی بجای خداقوت گفتن، شنیدیم که مردم میگن گروه جهادی خدا میلیون تومن از دولت پول میگیره که اینجا میاد ...

    این قلب که برای غربت آقا سید علی، گمنامانه می تپید، خریداری جز مادر آقا سید میتونه داشته باشه...!؟
    با اجازه از سوره کوثر

    سلام

    این یک درد نوشت است..و.."درد "را از هر طرف که بخوانی "درد "است.پس اگر درکی از این

    "درد" نداری خیلییی با احتیاط کامنت بزار.

    ......لطف سوره کوثر همین ک برا این پست اظهار نظر رو فعال گذاشتن!!
    پاسخ:
    سلام خانم صفورا. 
    یک شاهکار داره مهرداد اوستا که همه خوندیم تو دبیرستان. خیلی دوسش دارم.

    بازآی که چون برگ خزانم رخ زردی‌‌ است  با یاد تو دم ساز دل من دم سردی‌ است

    گر رو به تو آورده‌ام، از روی نیازی‌‌ است  ور دردسری می‌دهمت، از سر دردی‌ است

    از راهروان سفر عشق درین دشت  گلگونه سرشکی است اگر راهنوردى است!

    در عرصه ی اندیشه ی من با که توان گفت  سرگشته چه فریادی و خونین چه نبردى است

    غمخوار به جز درد و وفادار به جز درد  جز درد که دانست که این مرد چه مردی است

    از درد سخن گفتن و از درد شنیدن  با مردم بی درد ندانی که چه دردی است ...

    هنوز نمیتونم بگم من هم یک جهادگرم ..
    امااندک زخم زبانهای دل یک جهادگر را چشیده ام ...
    کسی چه میداند در پشت این پست های زیبای کریمانه چه میگذرد ...چه میداند چند بغض برای نگاه یوسف  اشک میشود ...با کدامین فریاد بگوییم همه پست ومقام دنیا برای شما فقط یک لحظه ان لبخند ارامش روستا را برایمان نگه دارید ..
    ...
    گمانم جناب سوره کوثرکمی غلو کردید مگر میشود ادم هوای مطبوع بهاری شهرش را رها کند و برود در ان گرمای چندین درجه بالای محبت روزگار سپری کند ..گمانم این پست را احساسی واغراق امیز نوشته اید ..دانشجوی مملکت انقدر درگیری ذهنی دارد وانقدر در اندیشه پاس کردن واحدهای درسی است نهایت لذت یک بار اردوی جهادی رفتن را بچشد وبرای بقیه تعریف کند .حتما ان شاگرد اول کلاس فیزیک وان امپرا طور یک داستان سرایی است در ذهن شما .!!!
    .مگرمیشود برای راضی کردن خانواده و استاد و فرار از نگاه شماتت بار دیگران به اندازه هم ی عمرت نذرکنی و ذکربگویی که فقط یکبار دیگر بتوانی ان فضای ملکوتی مسجد را درک کنی ..
    من دلخوشم به همان  حقوق چند میلیونی که هیچ گاه ندیدم ....به ان امانتی که حضرت مادر برایمان فرستاد ...
    دنیا ودلخوشی هایش ارزانی همه ادمهایی که بهشت را حتی روی نقشه هم گم کردند .
    این کامنت را با بغضی فرو خوردم .
    پاسخ:
    میخوام بازم غلو کنم! برای همه دنیا.

    آ..........ی مردم دنیا، من توی جوونی به حرف های آوینی رسیدم.
    اون شب هاب عملیات و من شب های روستا ... اگه خوب نگاه کنی، هردوشون یکیه.

    ... ما ایثار را دیدیم که چگونه تمثل می‌یابد؛ 

    عشق را هم، امید را هم، زهد را هم، شجاعت را هم، کرامت را هم، عزت را هم، شوق را هم،

    و همه‌ی آنچه را که دیگران جز در مقام لفظ نشنیدند، ما به چشم دیدیم.

    ما دیدیم که چگونه کرامات انسانی در عرصه‌ی مبارزه به فعلیت می‌رسند. ما معنای جهاد اصغر و اکبر را درک کردیم.

    ما فرشتگان را دیدیم که چه سان عروج و نزول دارند. ما عرش را دیدیم.

    ما زمزمه‌ی جویبارهای بهشت را شنیدیم. از مائده‌های بهشتی تناول کردیم و بر سر سفره‌ی حضرت ابراهیم نشستیم.

    ما در رکاب امام حسین جنگیدیم ... ما بی‌وفایی کوفیان را جبران کردیم ... 

  • یافاطمه(س)
  • اگه دل ادما رو دریا ببینی اونچیزی که به عنوان درد گاهی به زبون میارن فقط سطح آب این دریاست...اون الماس ها و مرواریدهای اصلی که ته این دریاست هیچ وقت و برای هیچ کس  به زبون آورده نمیشه..صاحب این دریا  اونارو فقط برای خودش نگه داشته ، قفلیم زده که اگه تمایل داشته باشی بگی  نمیشه،حتی خودت اختیارشو نداری..تنها دیدن سطح آب،درد سنگینی رو دل اطرافیان میذاره.. آدما هم ظرفیت دیدن همه ی اون دریا رو ندارن...

     و عشق به این دردها آدم رو زنده نگه میداره...یاد مناجات شهید چمران افتادم..خدایا!دردمندم!روحم از شدت درد می سوزد،قلبم می جوشد،احساسم شعله می کشد و بند بند وجودم از شدت درد...

    فکر می کنم کافیه خوندن مناجات و دل نوشته های شهدای طلائیه و اون دهه...باید مناجات رزمنده های زمان خودمون رو بخونیم و ازشون بخوایم در شبای عملیات برای ما جامونده ها هم از عمق این دریا دعا کنند

    غبطه می خورم به اونایی که پیر شدن قبل از اینکه پیر بشن...غبطه می خورم بهتون...این دردنوشته برای من مناجات زیبایی بود رزمنده ی کشورم..درست مثل همون مناجات چمران ها و احمدی روشن ها...اما خوشحالم و افتخار می کنم به کشورم که همچین رزمنده هایی داره..امشب باز هم اقا  آینده ی این کشورو سپردن  دست جوونایی مثل شما...بعد توکل و.....شما رزمنده هارو میبینیم دلمون محکمه  کشورمون امنیت داره...حالا فعلا دعا می کنیم شهید نشین که مولامون تنها می مونن همه با هم عروج...(با تبسم)ان شاءالله شهادت باشه واسه دوران ظهور به زودی زود..ان شاءالله

    پاسخ:
    بابا من یه عده رو میشناسم دارن توی گمنامی پیر میشن و شکسته ...
    دارن شکسته تر از شکسته میشن ...
    صداشون درنمیاد ... 
    بخدا نمیذارن دیده بشن ...
    اگه میخواستن یک لحظه تفکر محرومیت زدایی رو کنار بذارن، الان بهترین های مملکت میشن...
    به دنیا و قشنگی هاش گفتن : زرششششک!

    درست مثل جانبازامون ...
    شهدای زنده ای که واقعا بدون منت دارن نفس میکشن...
    جانبازایی که بی چون و چرا مدیون شونیم...

    اونی که شهید شد، راحت شد و رفت ...
    زجر نکشید، غصه نخورد ... 
    له نشد زیر نگاه ها ...
    بخخخخدا جانبازامون بشدت انسان های بزرگی ان...

    ولی جانباز زیر سی سال زیاد داریم!
    میترسم وقتی بریم سراغ شون که دیگه نای بغض کردن هم براشون نمونده باشه ...
    * ما چه می فهمیم کلام آن بیسیم چی را که آخرین لحظات زندگیش پشت بیسیم گفت: "عراقی ها خاکریز را گرفته اند تیر خلاصی می زنند. باید موج بیسیم را تغییر دهم. سلام ما را به امام برسانید بگویید از ما راضی باشد ... هرکاری از دستمان برمی آمد کردیم ...."

    بینم همین شماها پاشدید رفتید اونجا این اشرار گیرتون اوردن نفله تون کردن ارزش داره؟! کله تون بوی قرمه سبزی میده! مثلا سی چهل سال عمر کردین! ولی عین بچه ها می مونید! خودتون رو به هلاکت میندازید! واقعا متاسفم که از شهادت یک تصور احساسی مسخره درست کردین! همسن و سالاتون میرن مدرک میگیرن! بچه میارن! هزار تا پیشرفت و ترقی! شما برید دستی دستی به الافی بگذرونید! "

    خیلی آروم گوش میدم. اونقدر که خشمش دوبرابر میشه. می شنوم اما به دل نمیگیرم.

  • بهارنارنج
  • سلام و خداقوت
    طاعات قبول

    برا این پست تون در عین اینکه حرفهاااااا دارم،حرفی ندارم.....

    جاروکش ش با روضه خوان فرقی ندارد

    کافی ست در بیت کریمان جا بگیریم....



    پاسخ:
    سلام. همچنین.

    الان که وقت حرف زدنه، حرفی ندارید ... !؟ 
  • باران، در آرزوی جهاد!
  • سلام و خداقوت. 

    کاش یه جهادی بودم! طعم تلخ بعضی دردها گاهی هزاربار شیرین تر از دنیا و مافیهاست! 

    اللهم ارزقنا جهادی! اللهم ارزقنا ... 
    پاسخ:
    سلام. 

    حرفش ساده ست ...
  • در پناه چادر خاکی حضرت زهرا س
  • سلام برادر گرامی. طاعاتتون قبول باشه.

    ای ساربان غمگین مباش
     خوش روزگاری می رسد
    یا عمر غم سر می رسد
     یا غمگساری می رسد
    ای ساربان آهسته ران
     قدری تحمل بیشتر
    این کشتی طوفان زده
     آخر کناری می رسد

  • در پناه چادر خاکی حضرت زهرا س
  • با همسرم کاری رو شروع کردیم و از همون اولش قرار گذاشتیم که مقداریش رو به افرادی که نیازمندند کمک کنیم. و از خود خدا هم خواستیم که جلو راهمون قرار بده.
    البته به خیال خودمون اونها نیازمندند در صورتی که نیازمند واقعی خودمون هستیم. چطور میشه به اون بچه ها کمک کرد؟
     در رابطه با این پست خیلی حرفا هست. ذهنم خیلی مشغول شد از وقت سحر که اومدم وبتون و این پست رو خوندم. واقعا دلم به درد اومد. اما چقدر باعث افتخاره وجود شما برادران غیورم. نمیدونم باید چه جملاتی بنویسم تا بتونم حق مطلب رو ادا کنم. اما بدونید اگه لطف کریمانه شامل حالتون نمیشد نه تنها جهادی نمیشدید که این دغدغه ها رو هم نمیداشتید. واقعا راسته که میگن هر کی بیشتر بفهمه درد بیشتری میکشه.
    پاسخ:
    یک گروه در حال حاضر دارند در اون روستا فعالیت می کنند. ایمیل بذارید تا برای نذرتون شماره کارت شون رو داشته باشید.

    قبول دارم نعمت بزرگیه. 
    اما ...
    دغدغه مند بودن، یه چیز بزرگ میخواد به اسم "اهلیت".
  • بهارنارنج
  • سلام وخداقوت

    از روزی ک این پست رو گذاشتین،روزی چندددین بار میخونمش...

    کاش همه دردها و بغض ها فقط همین ها بودن و پشت این دردها،دردهاااااااای ناگفتنی دیگه ای نبودن...

    همه این ها به دیدن رشد بیشتر و بیشتر دختر و پسرهاتون می ارزه ان شاء الله...

    براتون آرزوی رزق و ظرفیت جهادی حضرت زهرایی س پسند دارم...آرزوی بهشت زمینی...
    پاسخ:
    سلام. ممنون

    نگاه پسرها و رشد دخترها ارزش فراتر از همه ی این ها رو هم داره.
    سلام...
    برای کسی که شاید تنها ذره ای ازاین اقیانوس دردروحس کرده باشه خیلی زود وسخته که بخوادبااهل دردهمدردی کنه اما....باخوندن این پست یه سری صفحه از دفترخاطرات ذهن جلوچشمات ورق میخوره تامیرسی به جایی که قفل میکنی جایی که شایدبرای اولین باردرعمرت باتمام وجودت احساس حقارت میکنی دربرابربزرگی یه فرشته 12-10ساله ....جایی که احساس میکنی وجودت روی زمین سنگینی میکنه خواهش میکنی تازمین دهن بازکنه وتورودرخودش فروببره اما همچنان فرشته درمقابلت ادامه میده وبایدبادستهای زمینیت اشکهای اسمونی اون فرشته روپاک کنی
    ورق خوردن این صفحات اشک رومهمون چشمات میکنه وچه مهمان عزیزی...وقتی دیگه نمیتونی حرفی بزنی سرموقع به داددلت میرسه....

    ساده نیست قطعا اما خوشابه حال اهل درد
         
        دعاکنید...شایدروزی ماهم دردمندشدیم.
    پاسخ:
    به طعم جهادی! به به ...

    توی جهادی، اتفاقی که زیاد میفته، حرف زدن چشم هاست ...
  • ترنم تنهایی
  • سلام

    نمیدونم چی باید بگم .چون ماطعم دردهای شمارو هنوز نچشیده ایم.... تازه اول راهیم

    ولی هر چه درد بیشتر اجرتون هم بیشتر خواهد بود ........ هر چند که تحمل بعضی دردها خیلی سخته

    التماس دعا

  • در پناه چادر خاکی حضرت زهرا س
  • آدرس ایمیل.  asheghane_66_ms@yahoo. Com  ممنون میشم شماره حساب بذارید
    پاسخ:
    براتون ارسال شد.
  • لیلی مدرس
  • به نام خدا

    سلام

     

    وقتی این ها رو می خوانم تازه می فهمم به طعم بغض های یک و دو یعنی چه...؟؟؟

    سختی های کشیده شده برای یک اردو زیارتی رو با تمام وجودم حس می کنم...

    و دوباره چشمان یوسف برایم تداعی میشود...

    دلخوشی های یک جهادی نویس وادار به دوباره خواندم می کند...و اشک ها، سرازیر مهمانم می کنند.

     

    وقتی این ها رو می خونم، دلم دوباره به سوی نقطه ای از این سرزمین...در بیابان های بلوچستان گرم میشود.

     

    و میبینم هنوزم هستن آدمهایی که پاک و خوبند...

    بدون ریا و خالصانه برای خدمت به کشورم به دورترین نقاط کشور می روند و چه مظلومانه دردهایشان را فریاد می کشند.

    و...سخت تر آنکه در این راه ادعایی هم ندارند.

     

    دعامون بفرمایین آقا :(

    پاسخ:
    سلام خانم مدرس.

    فقط یک بار هوای روستامون رو تنفس کنید، دیگه تا اخر عمر قرص آرامبخش نخواهید خورد.
  • ترنم تنهایی
  • عید فطر.. عید پایان یافتن رمضان نیست.. عید بر آمدن انسانی نو از خاکسترهای خویشتن خویش است.. چونان ققنوس که از خاکستر خویش دوباره متولد می شود. رمضان کوره ایی است که هستی انسان را می سوزاند و آدمی نوبا جانی تازه از آن سر بر می آورد. فطر شادی و دست افشانی بر رفتن رمضان نیست، بر آمدن روز نو، روزی نو و انسانی نو است. بناست که رمضان با سحرهاوافطارهایش.. با شبهای قدر و مناجاتهایش از ما آدمی دیگر بسازد. اگر درعید فطر درنیابیم که از نو متولد شده ایم.. اگر تازگی را در روح خود احساس نکنیم.. عید فطر عید ما نیست.

    چقدر سخت است که این عزیزترین عید را بدون آن عزیزترین غایب از نظر بگذرانیم…
    اللهم عجل لولیک الفرج

    عید سعید فطر بر عاشقان الله و یاران مهدی(عج) مبارک باد.

    ان شاءالله این بار قراره بریم سیستان،خیلی خوشحالم.
    منتظر ولحظه شمار دیدن فرشته های سیستان.
    امسال خادمی مشهد نصیبم نشد خیلی دلتنگم.دعام کنید
    پاسخ:
    موفق باشید.
    من توبسیج همه کاری کردم الا جهادی 
    میترسیدم از اینکه کارم کم باشه 
    میترسیدم از اینکه بدون تخصص یه کاری ارایه کنم
    نمی دونم چرا خدا جهادی رو هنوز نسیبم نکرده اصلا نمی تونم سرش و بفهمم 
    اما من یچیزی رو خوب میدونم : هرکی برای خدا کار کرده باشه چنان لذتی در کام جوانیش هست که میدونه لذت استخر رفتن و جونی کردن های این روزا کنارش یه شوخی بی مزس 
    حیف روزای عمرم که رفت ولی جدا بودم از ....
    پاسخ:
    سلام برادر
    پس هیچی از بسیج رو نچشیدی و درک نکردی.

    جهادی تمام معنای بسیجه! هم در حوزه فردی و هم اجتماعی.
    سلام
    بنظرم پاسختون بی انصافانه بود.
    باشه قبول، کار فقط کار شما، ما هرکاری کردیم....،اصلا کاری نکردیم.
    جهادی هم به امید خدا امسال نسیب میشه

    خدا قوت
    پاسخ:
    عزیز دل بنده در مورد شما صحبت نکردم و عمل شما رو هم قضاوت. 
    چرا که اصلا در جایگاه چنین حرفی نیستم.

    نگاه بنده به مجموعه بسیج چیزی بود که عرض کردم.
    از نظر بنده همه ی زیبایی های مفهوم بسیج در جهاد و خلوت جهادی معنا پیدا میکنه.
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">