باران درد
سلام به هم دردهای نترس من. کبوترهای بهشت.
نمیدانم هنوز زنده اید یا نه. همان گونه از زنده یا مرده بودن خودم باخبر نیستم.
اما اگر هنوز عزم پرواز دارید و پای تان بسته در قفس نیست، این نامه را به ودیعه تا آسمان بهشت ببرید.
ایام، ایام جشن بود. جشن غیرت. همه در اوج شادی بودند که ناگهان یک غول حمله کرد به این جشن. آن غول، غول گشنهای بود که میخواست کلی از این شهر را ببلعد. همه نگران شدند، حرف افتاد با این غول چه کار کنیم؟ ما خمار جشنایم. بهتر است سخت نگیریم؛
اما پیر مراد جمع گفت: باید تازه نفسها بروند به جنگ... قرعه به نام جوانها افتاد...
روزگاری، بچه های نسل جدید که بوی رنگ آرمان های خمینی کبیر در سر و جان زخمی شان پیچیده بود، برای حذف تمام محرومیت ها قدم برداشتند و تکه های شکسته قلب شان را به حرمت احیای یک خانه و اهالی اش به هم چسباندند و عازم شدند به ربذه ی عاشقی؛ به تبعیدگاه ابوذرهای زمان.
این بچه ها، اگر درد دین شان از رییس جمهورها و وزیرهای وقت کشور بیشتر نبود، کمتر هم نبود.
آمده بودند نگذارند خاک شان بشود عراق و افغانستان و پاکستان.
آمده بودند برای جهاد فرهنگی هرچند بی نقص نبودند. اما اخلاص داشتند.
نه دنبال این بودند که از سفره ی انقلاب سهم بردارند نه اینکه ذخیره ی نظام شان بخوانند.
نه خواسته بودند برایشان فرش قرمزی پهن شود و نه دوست داشتند به شهید زنده مشهور شوند.
با تلفن شخصی، تمام ارتباطات گروه جهادی را فراهم می کردند و جز یک حکم که نشان دهد این گروه مجوز تردد دارد و یک بیمه که اگر فردا کسی شان مُرد، بشود تامین اعتبار کرد، دست به سوی مسئولین دراز نکردند.
کدام مسئولین؟

همان ها که لقلقه ای بزرگ مانند عبارت "طبق فرموده مقام معظم رهبری" بر دهان دارند برای پوشاندن کثافت فرهنگی خود.
همان ها که از تنهایی جوان ترها و زمین خوردن شان، قهقهه می زنند و به شانه خالی کردن از تعهدها، انس دارند.
همان ها که با وقاحت، مردم محروم را خریده اند و دهان شان را با پخش بسته های غذایی، بسته نگه داشته اند.
همان ها که دیر یا زود برای بوسیدن پای جهادگران نهضت مهدی موعود، به اکراه و اجبار هم که شده، صف خواهند بست.
همان ها که شبیه ما پیدا نخواهند کرد.
همان ها که ما را از دست خواهند داد و بدترین ها، روزی شان خواهند شد.
همان ها که تنها وقتی حاضر اند به سمت ما نگاه کنند که جنازه مان برگشته باشد. چه بهتر که از سمت سوریه باشد.
شما کبوترهای رها؛
به آسمان که رسیدید، به خدا بگویید اگر برای جهاد، اینقدر باید درد چشید، نماز "باران ِ درد" میخوانم.
--------------------------------------------
* عشق نوشت: روی ماه خویش را در برکه می دیدی ولی / سهم ماهی های عاشق را چه خوش پرداختی ...