اربعین نوشت (1)
کوچک ولی بزرگ!
مثل هرسال، ورودی جاده نجف - کربلا چون هنوز داخل شهر محسوب میشد ، تنوع پذیرایی های بیشتری قابل رویت بود. از پیتزا عراقی و ساندویچ همبرگر تا حلوا و شیرینی تر! یکی شله زرد ... یکی ماکارونی ... یکی سیب زمینی و سوسیس!
دلیل این تنوع هم دسترسی به امکانات بیشتر توی خونه های انتهای جاده وادی السلام نجف بوده و هست. در نتیجه چون امکانات بیشتری هست، زوار بیشتر و چرب تر(!) مورد تفقد و اکرام میزبانان عراقی قرار میگیرند.
لابلای پذیرایی ها و شور و هیجان اکرام چندین نفر از جوون ها و ونوجوون های عراقی که دارن بین زوار نذری پخش میکنند ، صحنه ای می بینم که رسما خشکم میزنه!
پسر بچه ای کم سن و سال با نهایت ادب در اوج احترام به زائرین پیاده ی حرم سید الشهدا سلام الله علیه با همه ی ارادت و تعلق خاطر کودکانه اش روی دو زانو و دست بر سینه نشسته و ظرف بزرگ خرما روی سرش. طوری که زائر آقا حتی برای برداشتن دونه ی خرما به کمترین سختی و خم شدن نیفته و سینی خرما دقیقا کنار دست ملت رهگذر قرار بگیره.
واقعا می مونم. کی میتونه شدت شرمندگی این پذیرایی از جون و دل رو تحمل کنه و بره یه دونه خرما برداره!؟
چشم های پسر زیر این آفتاب طوری لبریز از شوق و غروره که هیچ چیز نمیتونه بزرگی این لحظه های دنیای قشنگش رو تحقیر کنه. اصلا خجالت در دایره المعارف نگاهش معنایی نداره. توحید حسینی این پسر ، چکیده ای کوتاهه از سمینارها و دوره های چندساله خداشناسی و عرفانی نرفته و ندیده.
- ۲۴ نظر
- ۱۹ آبان ۹۳ ، ۲۳:۲۸
- ۱۴۱۸ نمایش