شوخی های خدا
یه دبیر ادبیات دلسوز داشتیم دوران پیش دانشگاهی. خیلی آدم باسواد و خوش بیانی بود. برخلاف این شاگردش هم بیان شیوایی داشت و هم حرف های نو و قشنگ.
همیشه اعتقاد داشت که خدا گاهی یه سری شوخی ها با بنده هاش میکنه.
مثلا ماجرای اون کوهنوردی که یه نیمه شب توی برف و بوران از کوه معلق مونده بود به طنابش. از خدا کمک خواست. صدایی بهش گفت: طنابت رو پاره کن! جواب داد: چی؟! خدایا این دیگه از اون حرفاست. اینطوری که دیگه حتما نابود میشم. دوباره همون صدا بهش گفت طناب رو پاره کن! اما بازم گوش نکرد و گفت: خدایا شوخی نکن!
فردای اون روز مردم با تعجب، کوهنوردی رو "یخ زده" آویزون از کوه دیدند که تنها در یک متری سطح زمین قرار داشت!
یا مثلا یکی بود با همسر باردارش که توی بیابون ها گرسنه مونده بود و دنبال غذا میگشت. یه جا نور آتیش دید. به زنش گفت همینجا بمون من برم از سمت اون نور چیزی پیدا کنم بیارم. همین که به نور نزدیک شد، یه صدایی بهش گفت: "فاخلع نعلیک". کفشاتو دربیار. حالا موسی اومده دنبال غذا. به خدا میگه: خدایا شوخی نکن. ما اومدیم برای یه لقمه غذا. خطاب میشه: "و انا اخترتک یاموسی فاستمع لما یوحی". موسی تو انتخاب شدی! هرچند موسی علیه السلام هم شوخی خدا رو نمی فهمه ولی اطاعت میکنه و به وادی طور در میاد و میشه نبی الله.
یا مثلا درست زمانیکه در آستانه ی ماه محرم، برنامه ریزی فرهنگی تعدادی از هیئات دانشجویی استان رو در اختیار داری، خدا تصمیم میگیره یک شوخی بزرگ باهات بکنه. یه شوخی در حد مرگ! اونم خبر آسمونی شدن آیت الله مهدوی کنی. خبر یتیمی و بی پدری. خبر رحلت همه ی اخلاق. خبر از دست دادن استوانه ی استوار اسلام.
یا مثلا شب سوم محرم بهت خبر بدن سه تا از بچه های خادم حین انجام کارهای هیات دچار برق گرفتگی شدند. بدترش اینکه یکی از اونا کسی باشه که همون شب، اینقدر خوشگل و نور بالا شده و دقیقا همون کسی باشه که بین بچه ها علاقه خاص تری بهش داری. بعد بیان بهت بگن دقیقا از بین اون سه نفر، فقط همون یکی که تو بیشتر دوستش داری، شدت برق گرفتگی اش بالا بوده و الان در کماست!
اون وقت می بینی تویی و کلکسیون شوخی های خدا. یا همون چیزی که اسمش رو این روزها میذارن: "امتحان الهی".
اینجا دو تا حالت داره: یا اونقدر ظرفیت داری و قبل ها با تمرین دادن نفس، روش کار کردی که الان مشکلی نداری و خیلی راحت باهاش کنار میای. یا هم مثل من اونقدر تازه کار و بی ظرفیت هستی که تازه باید بشینی خدا رو به حسین و زینبش سلام الله علیهما قسم بدی تا این محرمی فقط ظرفیتت رو بیشتر کنند. همین!
گویا اینطوریاست که
اولا: خدا هرکس رو بیشتر دوست داره، بیشتر باهاش شوخی میکنه. اصلا شما تا حالا دیدید یکی با یکی قهر باشه و باهاش بگه و بخنده!؟
ثانیا: دو طرف یک شوخی باید همسطح هم و در حد واندازه ی همدیگه باشن. هیچوقت یه پادشاه با گدا کوتوله شوخی نمیکنه. اصلا گدا رو در حدی نمیدونه که باهاش همکلام بشه. سوال: پس چرا خدای ما با اون عظمتش میاد با بنده های ناچیزش شوخی میکنه!؟ چون خدا خودش رو در حد بنده اش پایین میاره که اون بنده خودش رو تا حد خدا بالا ببره. خدا با این شوخی ها، فرصتی برای خدایی شدن من و تو میذاره. خدا میخواد یه حالی به من و تو بده با این شوخی ها تا یه پیشرفت و رشد داشته باشیم. یکم خدا بشیم.
حالا بماند که من و تو گاهی در جواب این شوخی ها بی جنبه میشیم. بماند که گاهی پس می زنیم. بماند که گاهی ناراحت میشیم و بهمون برمیخوره و زبون به غر زدن باز میکنیم. بماند و بماند و بماند ...
--------------------------------------
* شرمنده همه کامنت های خصوصی این دو سه هفته.
** عشق نوشت: خالق من! چه زندهام با تو مثل ماهی میان یک دریا / ای بزرگی که میشوی نزدیک تا که لمست کنند کوچکها
تو خدایی ولی نه دور از دست، خانه داری ولی نه در بن بست / میشود هم در آسمان دیدت، هم میان سکوت یک صحرافخر کردی که خالقم هستی، از توام پس تو عاشقم هستی / آفریدی که وا کنی یک روز رو به این عشق پاک چشمم را ...
- ۲۴ نظر
- ۰۹ آبان ۹۳ ، ۰۸:۴۵
- ۲۳۱۲ نمایش