کـریمانــه

لحظاتی باشکوه پر از سادگی

کـریمانــه

لحظاتی باشکوه پر از سادگی

کـریمانــه

اینجا تکه هایی از لحظات زندگی باشکوهی را می خوانید که لطف "کریمانه" شامل حالش شده است ...

و سوره کوثر پیش از اینکه یک اجتماعی نویس باشد، یک "جهادی نویس" بوده و هست و خواهد بود ...

******************************
معتقدم هر بزرگواری که وارد "کریمانه" میشود، فقط بواسطه ی خدای حضرت زهرا س و خوش روزی بودن او است.

******************************
اینجا دیانت و سیاست به هم تنیده است. اما این، لزوما به این معنا نیست که پیرامون مباحث سیاسی کشور پست جداگانه گذاشته شود و به بحث و نظر پرداخته شود. چشم ها را باید شست!

******************************
هرگونه برداشت، کپی از مطالب، استفاده از قسمت یا تمام متن، تحت هر عنوان، حتی بدون ذکر منبع، نه تنها حلال و مجاز می باشد، بلکه بعنوان نویسنده ی حقیقی و حقوقی مطلب، نشر دهندگان نوشته ها رو در ثواب نگارش آن ها شریک میکنم.

******************************
تقریبا بالای 95 درصد از مطالب این وبلاگ ، تولیدی است و در هیچ جای فضای مجازی قابل جستجو نیست. این را نه از برای خودبزرگ بینی و غرور، که برای توجه و تعمق متفاوت و ویژه در پست ها نسبت به سایر نوشته های فضای مجازی، میگویم.

******************************
و حرف حساب: آیت الله فاضل ره فرمودند:
" 50 سال است دارم اسلام می‌خوانم. بگذار خلاصه‌اش را برایت بگویم. واجباتت را انجام بده. به‌جای مستحبات تا می‌توانی به کار مردم برس. کار مردم را راه بیانداز.اگر قیامت کسی ازت سوال کرد، بگو فاضل گفته بود..."

یازهرا س.

مطالب پربحث‌تر
پیوندهای روزانه

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

پرتقال خونی 

یکی از پذیرایی های مورد علاقه ام توی مسیر پیاده روی نجف تا کربلا - البته بعد از یه قیمه عراقی ساده و شربت لیمو و یه کباب ترکی پر ملات مختصر و نوشابه مشکی خنک و پیتزا با دوغ محلی و فلافل شش قرص با سالاد شیرازی و یه پرس مرغ و برنج با زیره و ادویه مخصوص عراقی و یک دیس جوجه کباب داغ ذغالی با سبزی و ریحون اضافه و چای شیرین تند عراقی با میان وعده ی فرنی و حلیم و آش داغ و یه دست گوشت بره و یه سینی ماکارونی و چند ساندویچ مرغ و پیراشکی تپل، میوه ی پرتقاله. 

از به جوون عراقی با سبدهای پرتقال که توی مسیر کمتر دیده میشه، دو تا پرتقال میگیرم و توی کوله ام میذارم. کمی جلوتر روبروی یک موکب که صدای مداحی فوق العاده زیبای عربی اش، متوقفم میکنه، جایی برای نشستن پیدا میکنم. دقیقا چند قدم اون طرف تر ِ دوتا فرشته کوچولو در حال شیطنت و خنده های معصومانه ی کودکی.

پرتقال رو پوست میکنم درحالیکه مجذوب خنده های این دو تا کوچولو شدم.  پرتقال، هم پوستش راحت کنده میشه هم از اون قرمزای خونیه. با اولین نگاه فرشته ها به سمتم، استارت یک گفتگوی ناب رو میزنم. این دوتا از خانواده هاشون جلوتر اومدن و قراره هر مسافت خاصی بایستند تا کوچیک و بزرگ خانواده بهم ملحق بشن. توی همین فرصت محدود، براشون از ایران صحبت کردم.

بهو شنیدم یکی شون با صدای ناز و آرومش گفت: "سید القائد"،از شنیدن اسم حضرت آقا اونقدر به وجد اومدم که شروع کردم از رهبر براشون حرف زدن. سرتاپا گوش شده بودن. 

قیافه ی پرتقال خونی براشون جذاب بود! تعارف شون کردم و سه تایی زدیم به رگ! دوباره از سن وسال و شهر و برادرخواهراشون پرسیدم و یهو گفتم: "بچه ها! پرتقال خونی می بینین یاد چی میفتین؟" سریع گفتن: "تو". با همون خنده های دوتایی! کلی ذوق میکنم. با خودم میگم با پرتقال خونی هم میشه سفیر فرهنگی شد!

فرصت خوبی بود برای چیزی که به ذهنم رسید. ادامه میدم: "یه پرتقال خونی دیگه دارم که میدمش به شما دوتا به نیت اربعین سال بعدم." دستشون رو که جلو میارن، لحن تاکید میگیرم: "فقط وقتی خواستین بازش کنین، برای من دعا کنید که بازم بتونم بیام." سرشونو با عطوفت خاصی، تکون میدن و طوری نگاهم بهشون گره میخوره که یادم میره فقط چند دقیقه است که آشنا شدیم و تا چند دقیقه دیگه هم برای همیشه جسما از هم جدا میشیم.

برای خنده گرفتن ازشون، با صدای بچگونه میگم: "سید القائد"! گل خنده شون میشکفه. لبخند بی نظیر دنیای دخترانه شون رو به لنز تشنه ی دوربین پیوند میزنم عهد میکنم تا زمانیکه خبر طلبیده شدن امسالم رو بهم ندادن، این عکس رو جایی نذارم.



"اسما، فاطمه!" امسال، شما "آیات" شدید برای "سوره کوثر". خنده هاتون ابدی و پر آرامش.

------------------------------------

* عشق نوشت: میروم زائر بین الحرمینش باشم / که خدا خواسته پابوس حسینش باشم ...

  • ۴۵ نظر
  • ۲۴ آبان ۹۴ ، ۱۱:۱۰
  • ۲۳۸۵ نمایش
  • سوره کوثر

یک عاشقانه ساده


صبح روز دوم پیاده روی مون، من بودم و هوای مطبوع و آفتاب نرم رو به ظهر عراق.

هنوز کوله پشتی مو درست تنظیم نکرده بودم که نمایش نامه ی کرامات حسینی شور اجرا گرفت. 

چند قدم جلوتر، چندتا کودک عراقی، کارگاه معرفت "حسین علیه السلام" ایجاد کرده بودند.



دو تا دخترک و یک پسربچه که کلهم اجمعین سن شون روی هم، به سن من نمیرسه، چنان مقتدرانه و با ژست مسئولیت، بدون توجه به نگاه احدی توی اون شلوغی، سرگرم تمیز کردن که نه! جارو کردنم که نه! بررررق انداختن مسیر زائرایی هستند که از مقابل خونه و موکب پذیرایی شون عبور میکنن.

انگار این بچه ها، رسالت خودشون می بینن که مثل یک اکیپ ویژه نگهبانی بدن از محدوده ای که بهشون واگذار شده!

طوری به کارشون مطمئنن و از نگاه شون شوق می باره که انگار ذره ای کوتاهی شون توی کار، منجر به شکست مذاکرات هسته ای میشه!

خیره موندم به تلاش دخترک برای برداشتن پوست موزی که بین پاهای زوار، باعث اذیت و آزار اون هاست.

دوستم که منو در این تحیر می بینه، همنوا باهام توی گوشم زمزمه میکنه: "برای حسینی شدن نیاز به شاهکارکردن نیست! فقط کافیه همونقدر که در توان خودت داری خالصانه برا دستگاه اباعبدالله خرج کنی! همین."



مدت هاست دیگه ترجیح میدم بجای تغییر جهانی در همه چیز و همه جا، و بجای کارهای بزرگ بزرگ کردن، فقط و فقط در حد خودم و با چاشنی عشق قلبی، برای اهل بیت، کار کنم. همون یه ذره هم که باشه اما با اخلاص، خیلی قشنگ تر از کلی کارهای بزرگ اما ناقص و بی سرانجامه.

بقول شهید باغینی درچه، "شیعیان مهدی هرجا که باشند، اعمال و رفتارشان بزرگترین افتخار برای مولایشان است."

-------------------------------------

* عشق نوشت: مانند طفل در به دری، گریه می کنم / بانـــو! مرا حرم نبری، ... گریه میکنم ...

  • ۲۹ نظر
  • ۰۶ آبان ۹۴ ، ۲۱:۵۰
  • ۱۱۸۸ نمایش
  • سوره کوثر