جهادی نوشت (31)
اردوی جهادی تابستانه (3)
یه چیزی که خیلی خطرناک بود، پرسه زدن خرده بچه ها دور و بر بلوک های بالا رفته بود که چون هنوز خودش رو نگرفته بود، احتمال جابجایی و خدای نکرده سقوط وجود داشت. از طرفی بچه ها وقتی شور و شوق بازی فرا میگرفتشون، اونقدر غرق دویدن میشدن که دیگه یادشون میرفت اینجا خونه در حال ساخته.
مدارا با بچه ها و گاهی هشدار جدی بهشون، کاری بود که میتونست روی چهره بچه های جهادگر در نگاه بچه ها تاثیر بذاره. چیزی که واقعا می شد توی بعضی نگاه های بچه ها اونو دید.
از طرفی، اونقدر ظرافتکاری داشت کار خونه که فقط کافی بود یک ردیف یا حتی یک بلوک، نامنظم دربیاد. اون موقع تا ثریا میرفت دیوار، کج.
روزهای کار، مواجه شده بود با طراوت کودکان و خردسالان روستا.
واقعا صدای خنده ها و بازی های معصومانه شون، قرص آرامش بخشی بود برای تحمل فشار کار و گرمای شدید هوا.
توی همین خنده ها، موقع پذیرایی چای شیرین ازمون، وقتی خستگی روی دوش مون، سنگینی میکنه، دیدن صحنه ی عاشقانه ی خواب هادی و مهدی که خیلی ناز، به خواب رفتند، حالم رو خوب میکنه.
هروقت بچه های روستا خسته میشن و یه گوشه میشینن، بهترین فرصته که منم بگم خسته شدم و میخوام چند دقیقه کنار بچه ها بشینم! تو این لحظات، بیشتر از هزار منبر و جلسه اخلاق و کلاس درس میتونم تا اعماق باورهاشون راه پیدا کنم و شریک خلوت شون با خدا بشم.
تماشای اشک بچه های پاک و معصوم، برای خدا در تاثیر از محبت خدا، از زیباترین لحظه های اختصاصی عمر منه.
ادامه دارد ...
------------------------------------------------
* عشق نوشت: ای فرشچیان! فکر "حسن ع" باش که زود است / پیروزی ما بر عربستان یهودی!
- ۹۵/۰۶/۱۷
- ۹۳۶ نمایش