کـریمانــه

لحظاتی باشکوه پر از سادگی

کـریمانــه

لحظاتی باشکوه پر از سادگی

کـریمانــه

اینجا تکه هایی از لحظات زندگی باشکوهی را می خوانید که لطف "کریمانه" شامل حالش شده است ...

و سوره کوثر پیش از اینکه یک اجتماعی نویس باشد، یک "جهادی نویس" بوده و هست و خواهد بود ...

******************************
معتقدم هر بزرگواری که وارد "کریمانه" میشود، فقط بواسطه ی خدای حضرت زهرا س و خوش روزی بودن او است.

******************************
اینجا دیانت و سیاست به هم تنیده است. اما این، لزوما به این معنا نیست که پیرامون مباحث سیاسی کشور پست جداگانه گذاشته شود و به بحث و نظر پرداخته شود. چشم ها را باید شست!

******************************
هرگونه برداشت، کپی از مطالب، استفاده از قسمت یا تمام متن، تحت هر عنوان، حتی بدون ذکر منبع، نه تنها حلال و مجاز می باشد، بلکه بعنوان نویسنده ی حقیقی و حقوقی مطلب، نشر دهندگان نوشته ها رو در ثواب نگارش آن ها شریک میکنم.

******************************
تقریبا بالای 95 درصد از مطالب این وبلاگ ، تولیدی است و در هیچ جای فضای مجازی قابل جستجو نیست. این را نه از برای خودبزرگ بینی و غرور، که برای توجه و تعمق متفاوت و ویژه در پست ها نسبت به سایر نوشته های فضای مجازی، میگویم.

******************************
و حرف حساب: آیت الله فاضل ره فرمودند:
" 50 سال است دارم اسلام می‌خوانم. بگذار خلاصه‌اش را برایت بگویم. واجباتت را انجام بده. به‌جای مستحبات تا می‌توانی به کار مردم برس. کار مردم را راه بیانداز.اگر قیامت کسی ازت سوال کرد، بگو فاضل گفته بود..."

یازهرا س.

مطالب پربحث‌تر
پیوندهای روزانه

۴۸ مطلب با موضوع «اجتماعی نوشت» ثبت شده است

همزمان با جشن میلاد حضرت موعود، اتفاق خجسته ای برای سینمای ایران رخ داد و فیلم «فروشنده» با کسب عنوان بهترین فیلمنامه و هنرنمایی بهترین بازیگر مرد جشنواره یعنی آقا سید شهاب الدین حسینی؛ این هنرمند دوست داشتنی در جشنواره معتبر «کن» درخشید.

تردیدی نیست که برای کسب اعتبار، در جشنواره های خارجی باید در معیار و مقیاس صاحبان جشنواره فیلم ساخت. حتی اگر چنین تصور نشود که پشت صحنه اغراض مریض سیاسی وجود داشته است. 

اما در این نوشتار می خواهم کمی دیدمان را تغییر دهیم.

چرا تا صحبت از جشنواره های جهانی مثل گلدن، کن یا اسکار می شود، مفهوم سیاست را به اوج معنای کثیف و منفور آن می بریم و فریاد می زنیم همه چیز سیاسی است و مرگ بر اسرائیل؟ اما وقتی صحبت از جشنواره های داخلی مثل فجر می شود، با این همه رذالت فرهنگی آشکار و نهان، نوای گل و بلبل و عندلیب همه جا فراگیر می شود و نمی گوییم مرگ بر خائن؟

اینکه هر جشنواره ای مناسبات فکری خود را دارد، امری است طبیعی و صد البته ضروری. اما آیا هر نوع ورود به پازل طراحان جشنواره های جهانی، لزوما پذیرش تمام افکار و آرای برگزارکنندگان آن و حامیان آن است؟


 


به صراحت معتقدم نباید چشم سینمای ما به دست آن ها باشد. اما بپذیریم «کن» جشنواره معتبر و موثری است؛ چه دوست داشته باشیم چه نداشته باشیم. کار تحلیل رسانه با انکار قدرت جهانی و پالس سنجی سیاسی جلو نمی رود.

هیچ وقت نباید اجازه داد قداست "هنر" فدای سیاست شود. کدام فیلم برگزیده در تاریخ جشنواره های خارجی، جایزه گرفته است که از لحاظ هنری و ساخت سینمایی غیر ارزنده بوده است؟ طبعا رویکردهای سیاسی نزدیک به آرای جشنواره هم مثل هر جای دیگری در جهان، در داوری دخیل می باشد.

اهالی سینما بخاطر دارند سال 91 فیلم فرانسوی «Artist» در یک شگفتی، پنج جایزه جهانی را در یک سال به خود اختصاص داد. ماجرای یک ستاره سینمای صامت که با ورود صدا به سینما همه چیز خود را از دست می‌دهد. این ستاره سینما، باعث ورود جوانی به دنیای سینما می شود که بعدها به اوج شهرت می رسد. اما زمانیکه دیگر خبری از ستاره افول کرده سینمای صامت نیست. پس با تمام وجود برای احیای دوباره او می کوشد. لابد این هم سیاسی است!

پیام ضمنی آثار ارسالی به جشنواره های خارجی، "جهانی اندیشیدن" است. به عبارت دیگر، تمام فیلم ها، جامعه آزاد را به تصویر می کشند و به همین دلیل، طبیعتا درون مایه اعتراضی دارند و این، اصلا به معنای "سیاه نمایی" نیست.

اگر زبان رسانه را بدانیم، نه یک برش از اجتماع مان را سیاه نمایی ترجمه خواهیم کرد و نه حضور یک فیلم از صدها فیلم ایرانی ارسالی به این جشنواره ها را تنها معرف و نماینده ی فرهنگ ملی خواهیم دانست. 

معتقدم به استقبال حوادث برویم و از آن ها فرصت بسازیم. همین تریبون کوتاه برای شروع صحبت های بهترین بازیگرد جهان: "الهی شکر"، یاد نعمت پدر و تقدیم جایزه جهانی خود به مردم سرزمین ایران. اصلا همین فارسی صحبت کردن بازیگر ایرانی در جشن. این ها چیز کمی است؟ هرگز. 

بزرگ ترین هنرمند کسی است که هر پازل طراحی شده را در خدمت آرای خود به کار گیرد.

نخل طلای هنر ایرانی، نباید موجبات هول حلیم و افتادن در دیگ را فراهم کند. همانگونه که نباید تحقیر گشته و بی ارزش قلمداد شود.

-------------------------------------------

* عشق نوشت: من که اصرار ندارم، تو خودت مختاری / یا نرو، یا که بمان، یا نگهت میدارم!

  • ۱۴ نظر
  • ۰۳ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۲۸
  • ۸۸۰ نمایش
  • سوره کوثر

13 و 27 دقیقه

۲۵
فروردين

آخرین بازدید صفحه تلگرام اش، دیروز 13:27 دقیقه را نشان می‌دهد.

اصلا دکتر مگر وقت می کند تمام پیام های تلگرام اش را بخواند؟

تنها شاید پیام هایی را برای خواندن انتخاب کند که در آن، دست نیازی عاجزانه به سوی اوست یا احساس کند می تواند به آن فرد، خدمت خاص یا بیشتری ارائه دهد.

فقط خدا می داند در فاصله ی دیروز ساعت 13:27 تا همین امروز ظهر، چه مستقیم و چه غیر مستقیم در حق چند نفر در این دنیا، خالصانه مادری کرده و برایشان، در عمل، خوب شدن عزیزان شان را آرزو کرده است.

اصلا مگر خانم دکتری با آن همه مشغولیت، وظیفه دارد با تلفن شخصی اش، حال بیماری را که اصلاً نه او را دیده، نه می بیند و نه حتی خواهد دید، پیگیری و برای بهتر شدن اش دعای خیر کند؟

اصلا مگر دلسوزی قبل و بعد بیماری جزء وظایف یک خانم دکتر باکلاس و حرفه ای است؟

ببینم. اصلا چه کسی حاضر است شیک ترین میزهای ریاست و صندلی های تشریفات را یکجا به یک طبابت ساده در موسسه نگهداری کودکان بی سرپرست یا پیگیری امور بیماران بی بضاعت، بفروشد؟

مگر آدم چند بار متولد می شود و عمر می کند که فرصت تجربه ی آن همه پست و ژست را داشته باشد؟!

در ازای این خلوص اش، کم او را محکوم به جریان های خاص و حمایت های خاص می کنند و برایش می زنند!؟

اصلا مگر مملکت ما می تواند از هنر نابغه ای به دور از انگ ها و برچسب ها استفاده ببرد؟

چه می گویم؟ برای که اصلا می گویم؟

این حرف ها برای ما و جامعه ی پزشکی ما، دیگر «سارا شریفی» نمی شود.

حالا که ماشین، درست از وسط قلب شریف دکتر شریفی گذشت.

دیروز 13:27 دقیقه، آخرین بازدید دنیای او بود!

و تو باور کن آدم های خوب، حوصله ی ماندن در این قفس تنگ را ندارند.

دنیا بازهم خجالت زده شد. 

یک "آشنای گمنام" دیگر هم، برای آخرین بار گفت: یازهراس.

تمام کودکان بی سرپرست و خانواده های بی بضاعت هم امشب دعا بخوانند،

باز هم آخرین بازدید صفحه تلگرام اش، دیروز 13:27 دقیقه را نشان می‌دهد ...

23 فروردین ماه 1395

------------------------------------

عشق نوشت: دلگیرم از تقدیر و دستم بند جایی نیست/ لعنت به آغازی که آن را انتهایی نیست!

  • ۱۴ نظر
  • ۲۵ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۵۳
  • ۱۱۰۱ نمایش
  • سوره کوثر

آمده ایم به یک رستوران نیمه معروف شهر. اولین قرار کاری مان است برای نگارش یک مقاله علمی، به صرف پیتزا مخصوص!

جوان بازیگر با یال و کوپالی عجیب و با همراهی دو آقا و یک خانم، وارد می شوند و درست کنار میز ما، می نشینند.



عده ای با قیافه های وا رفته و لب و لوچه ای آویزان، برای گرفتن امضا و سلفی به سمت جوان بازیگر می آیند و او به گرمی، همه را تحویل می گیرد.

جوان جویای شهرت، ثانیه ای بعد در پاسخ فردی که دیوانه وار اظهار محبت میکند، می گوید: "من متعلق به مردم ام. مردم! افتخار من شمایید."

تابحال چهره هایی بمراتب محبوب تر و سینمافهم تر از او دیده ام. دلیلی برای توجه بیشتر به او نمی بینم تا اینکه تلفن بازیگر جوان زنگ می خورد و مکالمه ای صورت میگیرد:

- سلام عوضی ِ (...) . حالا دیگه واسه مام منشی میذاری بی (...)؟ منو باش برا تو میمون ِ (...) ِ (...) ده میلیون پول جور کردم. بگو کجا!

از خلاصه ی صحبت های پر از دشنام و موذی گرایانه ی جوان بازیگر بر می آید که گویا ایشان در همایشی مردمی که همین روزها با بودجه ی بیت المال جهت گرم کردن تنور انتخابات، در تهران برگزار می شود، به عنوان یک ایرانی موثر در افزایش اقبال عمومی جهت حضور پرشور و رای بیشتر، حضور خواهد یافت و هم اکنون در جستجوی دوستان بازیگر بیشتری است که اسم شان را به مسئولین همایش پیشنهاد بدهد.

- (...) تو فقط کافیه از رای ملی و وظیفه دینی ات پن دقه، زِر رانی کنی! هرچی باشی، از من ِ (...) که تاحالا تو عمرم یه بارم رای ندادم، بیشتر بلدی چرب زبونی کنی نکبت ِ (...) ! تو (...)ای هستی که دومی نداری! تازه قبل همایشم پول تو حسابته! کل ده میلیون! صداشو در نیار هنرمند مردمی! 

غذایم از دهان می افتد. 

من می مانم و سیاست های غلط این مملکت که گویا تمامی ندارد! گرم کردن تنور انتخابات به چه قیمت؟

دلم می خواهد دهانش را به شیوه ای ممهور کنم که بفهمد تمام هیکل اش با سکه ای بیست و پنج تومانی هم قابلیت معاوضه نداشت اگر شهیدان و جانبازان این خاک، مانند او بجای جنوب رو به سمت شمال می کردند!

اما چه باید کرد که مملکت ما، شده است مملکت توجیه وسیله به دست هدف ها.

آنقدر گند زده اند که حالا، ایام انتخابات و تظاهرات که می شود، باید دست به دامان روشنفکرهایی شویم که بلکه حضورشان در پوشال تبلیغات زورکی، برای کشور برکات کاذب بیاورد! درست مثل تریبون مصاحبه دادن به بدپوشش ها که منت اش هم بر سر جمهوری اسلامی مانده و می ماند.

----------------------------------------

* عشق نوشت: گفت: تا کی صبر باید کرد؟ گفتم: چاره چیست!؟ / دیدم این پاسخ از آن پرسش، سوالی تر شده است

  • ۱۰ نظر
  • ۳۰ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۱۸
  • ۱۱۰۰ نمایش
  • سوره کوثر

یکی از مسائل مهم و در عین حال فوق العاده غیر مهم جامعه ی ما مساله ی "پوشش و حجاب" بوده و هست که هنوز که هنوز است، تیتر یک بحث های فامیلی و دوستانه ی حقیقی و مجازی است و همیشه مخالفان و موافقان خودش را داشته و دارد.

برادران و خواهران! میهمانان کریمانه!

امروز برای چندمین بار و البته آخرین بار، در وبلاگ، درباره ی پوشش و حجاب، صحبت خواهم کرد تا هم، تمام این صحبت ها را در فضای مجازی به گوش شنونده های حقیقی رسانیده باشم و هم برای کامنت های خصوصی خواهرانی که در این باره اصرار به بحث دارند، پست دائمی ایجاد کرده باشم.

امیدوارم به دور از تعصب و با قلب سلیم، به مطالعه ی پست بپردازیم.

برخلاف باورهای جا افتاده در افواه عامه، مشکل بدپوششی یا همان کلمه ی اشتباه عرفی اش، "بدحجابی"، اصلا مشکل قفل شده ای نیست و بسادگی قابل حل است! لکن چه کنیم که کسی راضی به حل این موضوع نبوده و نیست و حتی منافع عمومی و خصوصی افراد بسیاری با حل شدن این معضل، به خطر خواهد افتاد. 

نسخه ی اصلی برای کنترل فضای نا بسامان حجاب در کشور، همان گونه که همیشه و همه جا گفته ایم، تعادل در پوشش مرد و زن و انتخاب پوشش مانتو برای بانوان به عنوان حجاب رسمی کشور است. 



حالا توضیحات مساله را بشنویم.

اول. در حکومت اسلامی، این، تنها زن نیست که وظیفه دارد پوشش خود را معقول، مطلوب و مشروع، انتخاب نماید. بلکه مرد نیز از این قاعده ذره ای مستثنا نیست و چه بسا عمده ی تقصیر گسترش بدپوششی در بانوان، تنوع غلط و تکثر بی حد و مرز پوشش مردان در رقابت خودنمایی با زنان باشد. پدیده ای تبعیض آمیز که مدت هاست سایه ی شوم خود را بر سر عزت نفس جنس مخالف مرد گسترانیده است.

چگونه است که تا موهای سر خانمی نمایان می شود، برادران و خواهران داعش صفت (!) در گشت ارشاد با زننده ترین و کوبنده ترین برخوردها، او را که در مقابل انظار عموم، چیزی از غرورش باقی نمانده است، با تحقیر و تهدید به داخل خودروی گشت می کشانند؛ اما وقتی از همین تریبون ملی، از همین صدا و سیمای فخیمه ی جمهوری اسلامی ایران و در پر مخاطب ترین سریال این روزها، سریال کیمیا، آقای رضا کیانیان با بدن تمام برهنه که منت گذاشته و هنگام خروج از حمام عمومی، عورت خود را با تنها یک عدد لُنگ! در برابر دیدگان خانواده ها، خواهران و مادران مسلمان این کشور، پوشانده است، هیچ کس، هیچ کس و هیچ کس صدایش در نمی آید؟

دقت کرده اید؟ مردان هرگونه بخواهند بپوشند و هرنوع مزاحمت ایجاد کنند و اکثر فضاهای تفریحی را با ضد هنجارهایشان در اختیار بگیرند، مانعی نیست. اما خدا نکند چند دختر نوجوان بخواهند در پارک، تفریح کنند. از کودک پنج ساله تا پیرمرد نود و پنج ساله لب به نصیحت و نهی و طرد می گشایند! 



موج تحقیر زن در کشور ما، بیش از هرچیزی متکی به دیوار توهم عدم توانایی حضور و فعالیت زن در اجتماع می باشد که با روح استقلال پذیری او در تضاد است و نیز به مدد تحریک شبکه های بیگانه با انسانیت و تقویت باورهای ضد اسلامی، تمام این باورهای شکننده ی ضد دین، دقیقا تمام می شود به نام اسلام، شرع، فقه و هر آنچه رنگ بوی اسلام دارد. اسلامی که ابتدا دستور پوشش و عفاف برای مردان داده است و بعد زنان!

پس همان میزان که زن در مورد پوشش خود باید مراقبت و مواظبت نماید، مرد نیز موظف است به همان اندازه، در این مهم کوشا باشد.

دوم. ما معتقدیم نه حجاب صد و نه حجاب صفر، هیچکدام نمی تواند الگوی مناسبی برای تجویز نسخه ی کلی برای جامعه باشد. چراکه یکی منجر به افتادن از عقب پشت بام و دیگری منجر به افتادن از جلوی آن می شود؛ بلکه باید چیزی مابین این دو عدد "یعنی عدد پنجاه"، که کفه ی ترازو را از حالت سبک - سنگین به شکل تساوی مبدل می نماید، تجویز شود.

حجاب مانتو - نه بصورت تنگ و نه گشاد آن - بصورتی که باعث تحریک چشم های بیمار نگردد، باید حجاب معیار جامعه قرار بگیرد. بدین گونه که با افزایش بر آن (مثلا با حجاب چادر که چیزی افزون بر مانتو می باشد)، ممانعتی صورت نگیرد؛ اما با کاهش از آن (مثلا با حجاب شال یا مانتو تنگ یا لباس شهرت)، با افراد خاطی برخورد کریمانه صورت گیرد؛ اما نه از جانب حکومت و نیروهای امنیتی! بلکه از عمق دل های مردم مسلمان هموطن مان. نتیجه ی این برخورد کریمانه و مردمی آن است که هم فریضه ی امر به معروف و نهی از منکر، این واجب فراموش شده، احیا می گردد و هم باعث نزدیک تر شدن افکار دینی و تجمع قلوب ملی خواهد شد. بدیهی است که در این پروسه، بیماردلان و مزدوران بیگانه که هدفی جز ترویج فحشا ندارند، از پاک دلانی که لذت حجاب را نچشیده اند و ناخواسته دچار غفلت شده اند، متمایز می گردند.

براستی چه اصراری است به تجویز حجاب چادر برای تمامی افراد جامعه؟ شاید کسی بخواهد آنچه را دین خواسته در پوششی غیر از چادر برآورده نماید! در تمامی ابواب فقهی و مباحث فقهای اسلامی، بحث "فقه الستر: فقه پوشش" موجود است و نه فقه الحجاب. چرا باید هرچه زن خوب و مذهبی است، در حجاب چادر خلاصه شود که در نتیجه اش، عده ی بیشماری از "عاشقان اسلام در باطن" را صرفا بخاطر "نقص ظاهر"، از کشتی اسلام بیرون بیاندازیم؟

ما، همان اندازه که جامعه ی بد پوشش و متاسفانه سهل انگار در رعایت پوشش عقلانی اسلامی را در گسترش بی بندوباری اجتماعی محکوم و متهم می دانیم، خواهرانی را نیز که با پوشیه، نقاب، روبند و پوشش های افراطی موجب دو قطبی تر شدن فضای جامعه می شوند، مقصر و در روز قیامت، پاسخگو می دانیم.



وقت آن نرسیده است که همه مان به آنچه قرآن خدا، این معجزه ی غریب، گفته است، برگردیم؟ چه آنان که از دستور خداوند، جلو افتاده اند و با ابداع پوشش های سلیقه ای و چسباندن آن به پوشش حضرت زهرا سلام الله علیها، باعث اتهام اسلام نازنین، به تندروی می شوند، و چه آنان که به هرچه ارزش و هنجار عمومی و اخلاقی است، پشت پا زده اند و با تکیه به مد روز اروپا و غرب فروپاشیده، آبروی اسلام عزیز را که به سختی بدست ما رسیده است، در سطح جهانی برده اند، هردو گروه باید به پوشش متعادل اسلامی برگردند. پوششی که در آن دست ها، گردی صورت و طبق بیان بعضی مراجع تقلید پاهای زن نیز از مواردی هستند که به پوشاندن آن ها برای زن نیازی نیست.

پس انتخاب مانتو بعنوان حجاب رسمی کشور، همان گونه که نظر شهید نازنین، آیت الله دکتر بهشتی نیز چنین است، باعث می شود همدلی از بین رفته به آغوش جامعه باز گردد و کسی صرفا بخاطر سخت گیری های دین داران، فرصت بهره مندی از اسلام بی مانند را از دست ندهد.

در پایان، نباید نادیده گرفت که مساله ی پوشش، هرگز اولویت مسائل جامعه اسلامی نیست؛ بلکه هر زمان اقتصاد عمومی، سیاست جهانی، هویت و همچنین اعتبار فردی و جمعی مردم جامعه تامین شود، استقبال عمومی نیز به هنجارهای دینی افزایش پیدا خواهد کرد. چراکه در آن زمان، مردم به سیستم حکومت، به چشم یک سیستم پویا و قابل اعتماد نگاه می کنند. اما تا زمانیکه حکومتی که مذهب و اهالی مذهب در راس آن قرار گرفته اند، در نگاه و باور عامه، توانایی رفع نیازهای جامعه را نداشته باشد، توقعی نیست که در سایر ابعاد و مسائل اجتماعی و فرهنگی، انقلاب قلوب رخ بدهد و ارزش های اسلامی مورد استقبال حداکثری قرار بگیرد.

----------------------------------------------

* عشق نوشت: بیتی که یاد و نام تو در آن نوشته شد/ یک بیت ساده نیست، که بیت‌المقدس است!

  • ۶۰ نظر
  • ۳۰ دی ۹۴ ، ۱۸:۱۲
  • ۲۳۳۸ نمایش
  • سوره کوثر

من، آزاد شده ی زندان های سیاسی عربستان هستم. 

چشم هایم زرد و صورتم بی خون. نفس هایم تنگ و سینه ام مجروح.

آمده ام؛ اما این بار نه از بیابان های داغ بلوچستان؛ که از سکوت سرمای حقوق متلعق به یک بشر!

بشری به وسعت غزه تا همین جزایر آبی ایران و تفنگداران امریکایی به زانو درآمده اش.

سرود پلک های آزرده ام، همگام با فریاد های شیخ نمر در اعماق ظلمت و سیاهی بی غیرت شب، خواب را از چشمان شان گرفته بود.

مشت های گره کرده ام در دستان آفتاب خورده علامه زکزاکی موج مرگ بر امریکا می گرفت و بر سرشان فرود می آمد.

دنیا را کرده اند جنایت گاه و به دنیا فهم کرده اند سکوت در برابر ظلم، عبادت است! بی صاحبی است دیگر! لابد همین امروز فردا صدای دعای کمیل از مسجد کاخ سفید خواهیم شنید! دنیای نقش بازی کردن صهیونیسم مگر تمامی دارد؟

نفس هایم به تنگی آمده بود و ثانیه های بستری بودنم در جهنم بیمارستان، به عقربه های ساعت چنگ زده بود تا زمان از حرکت بیفتد.

پاره های کبد و معده ام روزی ده بار از جانم بیرون می ریخت و هربار زمزمه می کردم: جانبازی برای آرمان و عقیده، چقدر شیرین است.

تمام مدافعان حرم با من بودند. جنگ بالا گرفته بود به پای حریم حرم الله. مقصدشان، بقیع بود که حالا اتفاقی! از سوریه می گذشت.

شهدای یمن عجیب بوی اول انقلاب خودمان را گرفته اند. آرام و مطمئن با قدم های ثابتی که برای من هم قوت قلب بود.

از دل حسینیه علامه زکزاکی نیجریه، جنازه می رویید. من مانده بودم و جای خاصی که ایستاده ام در تاریخ انسان وحشی.

پیکر چهار شهید فلسطینی مان هم که تشییع می شد، تمام حماس، بوی باروت میگرفت.


راستی میدانی بوی خون آدم ها با یکدیگر فرق می کند؟

این بوی خون سمیر قنطار است... این، بوی خون شیخ نمر است... این بوی خون شهدای مناست... این، بوی خون مدافعان حرم است... این، بوی خون شهدای هسته ای است ... این، بوی خون اردواردو آنیلی است ... این، بوی خون آیلار است ... این، بوی خون محمد الدوره است ...


من برگشته ام، پیامبر تبلیغ که در هرجای غربت شیعه؛ این ناموس واره ی هستی به رسالت ضد استکباری ام با پای دل، در خواب و بیداری مبعوث گردیده و با آن، تمام لحظات بی بازگشت عمرم را شمرده و با آن، زندگی کرده ام.

در رگ هایم خون کوروش نیست.

اما غیرت علی و آل علی آن چنان در گوشت و پوست و خون و استخوانم آمیخته است که هرکجای این فتنه سرای دنیا، خودم، باورها و آرمان هایم در صف اول "استکبار ستیزی" ایستاده ایم. 

----------------------------------------

* هنوز ضربان قلب قلم ام، نامنظم است و اگر ترس کمرنگ شدن شور و انگیزه کلمات پست در کشاکش این بیماری نبود، بروز نمی شدم.

** عشق نوشت: مپرس از من چرا در پیله ی مهر تو محبوسم / که عشق از پیله های مرده هم پروانه می سازد 

  • ۷ نظر
  • ۲۵ دی ۹۴ ، ۱۲:۰۰
  • ۸۳۴ نمایش
  • سوره کوثر

آیت الله خزعلی هم رفت. مثل حاج آقا مجتبی. مثل حاج آقا مهدوی کنی.

سعی میکنم به هشت سال اخیر کمتر فکر کنم. وگرنه ...

وگرنه چه کسی میتواند پر کشیدن بهجت ها و خوش وقت ها و حق شناس ها را ببیند و برای علی زمانه اش اشک نریزد؟

نمی گویم و نمی خواهم کسی بگوید رهبرم تنها شد.

اما می گویم کمی پیر تر شد...

به تاریخ قول می دهیم ما هم پا به پای او بزرگ تر می شویم و جای خالی عمار هایش را پر می کنیم.

یک کلام.

با "سیدعلی"، خوشحال از این جوانی از دست داده ایم ...

------------------------------------------

عشق نوشت: از آن زمان که تو کنکور تجربی دادی / تنم به ناز طبیبان نیازمند شده است ...

  • ۴ نظر
  • ۲۹ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۴۴
  • ۹۸۸ نمایش
  • سوره کوثر

ساعت، 15 بعد از ظهر یک روز سنگین کاری در میان این روزهای من است.

بعنوان مراقب جلسه ی امتحان ِ مهم ترین آزمون تابستانه ی یک نهاد مهم کشوری، جهت انتخاب بیست عدد نیروی موثر در فضای کار تخصصی همان نهاد، برگه ی سوالات عمومی و تخصصی آزمون را در اختیارم قرار می دهند.

با تلاوت کوتاه آیات قرآن، هفت دقیقه از زمان جلسه ی 180 دقیقه ای را به توضیح سبک آزمون و شیوه ی پذیرش و جذب پرسنل نهاد، برای 130 نفر از نخبگان علمی و گلچین شده ی سراسر کشور که مخاطبان امروز من اند، اختصاص می دهم.

بسادگی از بعضی چشم ها و نگاه ها، انگیزه ی والا و حقیقی صاحبان شان را برای امروز می خوانم و همین، دلگرم ترم می کند و انگیزه ام می بخشد.

آزمون، با توزیع اوراق آغاز می شود. 

هرچقدر در تقابل با چهره های پر نشاط امروز، ابرو هایم را بیشتر در هم میکشم، محبت شان در دلم، بیشتر زبانه می کشد. واقعا دوست شان دارم و از اینکه قرار است در چنین نهاد خاص و حساسی، خود، خانواده و عمرشان را پای کشورم بگذارند، به خودم و بزرگی شان می بالم. اصلا به همین دلیل امروز را سهم خودم کردم و قدم زدن میان این سالن ِ رو به آفتاب را پذیرفته ام که پنجره ای رو به آفتاب پیشرفت جهادی وطن و باورهای رهبرم باشد. اما هرگز نمی خواهم جز یک مراقب سختگیر و قانون مند، جور دیگری نگاه شوم.

برای امروز، حداقل سه ماه دوره دیده اند و چندین سال انتظار کشیده اند. فیلترهای متعدد گذرانده اند و دوری های فراوان از خانه و کاشانه چشیده اند. قطعا برایشان روز کوچکی نیست.

نگاه نرم و آسوده ام خیره می شود به صفحات سفید پاسخ نامه که نرم نرم، با مداد مشکی رنگ، پر می شود. دلم برای همه ی امتحانات زندگی ام تنگ می شود. امتحاناتی که گاهی تنها با دیدن مراقب، عملکرد ام ضعیف تر می شد!

نذر همه شان سوره کوثر در دل دارم. اما در ظاهر جز یک فرد بی تفاوت سختگیر که بویی از دلسوزی برای خلق الله نبرده است، نیستم! 



ساعت ابتدایی آزمون می گذرد. سالن، کمی از طراوت آغازین جلسه فاصله می گیرد.

اما رفته رفته، زمزمه های نامانوس در میان جمع، پیشانی ام را در هم می کشد. خبری از سکوت شیرین دقایق قبل نیست. نگاه ها بالاست و صداها نزدیک. زودتر از آنچه که فکر کنم، صدای جابجایی کلمات را از زبان ها می شنوم. با انتهای خودکار، دو سه بار روی میز مقابل دستم می کوبم. جو، کمی فروکش می کند. اما کمتر از پنج دقیقه بعد، در اوج حیرت، دوباره چشم ها به پاسخبرگ یکدیگر دوخته می شود و زمزمه ها آغاز.

فعلا آنقدر فرصت ندارم که برای دیدن چنین صحنه هایی تاسف بخورم. سر به زیر و رو به برگه ی دستم، با صدای بلند، جدی و رسا می گویم: "از همه ی برادران و خواهرانی که تحت هیچ حالت، با فرد کناری خویش گفتگویی نمی کنند، متشکرم." عده ای شرمنده و عده ای جسور تر برای ادامه ی تقلب، تلنگرم را با تنها سکوت ده دقیقه ای شان می پذیرند.

باور کردن فضا برایم سخت می شود. آخر، اینان نخبگان این نهاد فرا مرزی کشور اند. از چهره های بیشترشان هم بوی شهادت می آید! 

زمانی احساس بغض میکنم که ورقه ای کوچک، شامل گزینه های چند پاسخ صحیح، از زیر دست یک داوطلب تقریبا مُسن، مقابل گام هایم روی زمین می افتد. نام فرد را به ذهن می سپارم و برای اینکه خجالت زده نبینم کسی را که جای پدر من است، بی توجه عبور می کنم.

اصلا حال خوبی ندارم. احساس سانتریفیوژی را دارم که پلمپ شده است!

هرچند در بین جمع هستند کسانی که با تمرکز، دقت فراوانی بر تناسب زمان و عملکرد خویش دارند و دائما در مورد فهم خویش از سوالات، دست خود را بالا می برند و سؤال می پرسند. عده ای که حتی به پاسخبرگ های دستم نیز که از داوطلب ها تحویل گرفته ام، برای پیدا کردن جواب، رغبتی ندارند.

جوان خوش سیمایی که در صندلی های انتهایی نشسته و اتود آبی رنگش را بی هدف بازی می دهد، گویا همه چیز را دیده. آرام در گوشم می گوید: "دیدن این چیزها برای شما نیز خیلی عذاب آور است؟"

لب ها، گردن و شانه هایم را تکان می دهم و خیلی رسمی می گویم: "فقط این را میدانم که خوشحالم نمیکند."

اما در دلم چون کودکی معصوم، فریاد می زنم: "آری جوان! عذاب ام می دهد و تا حد مرگ به خودم و جامعه ام، ناامید می شوم. می خواهم نباشم و مسئولین کشورم را سوار بر قطار فریب و دروغ نبینم. اگر روزگاری، در جلسه ی امتحان نهایی سوم دبیرستانم برای یک بیست ناقابل، قید غیرت ام را می زدم و مثل سایر هم سالان، زیر ساعت مچی ام را از فیش های کتاب انباشه می کردم، امروز تا این اندازه برای چنین لحظه ای، از عمق وجود نمی سوختم. ما، مسئولیت شاگرد اول شدن در مدرسه ی دولتی مان - یا همان پلنگ خانه ی معروف - را مهم تر از مسئولیت رسمی جان و مال و سواد و ادب هزاران هموطن مان دانستیم و برای یک خوشحالی ساده، بیشتر از آقایان پرسنل این نهاد های فوق مهم که تصمیم گیری زندگی خیلی از انسان های این خاک را بر عهده خواهند گرفت، دل سوزاندیم. اما امروز ... اینگونه ... نه برادر! این رسمش نیست ..."

------------------------------------------

* عشق نوشت: نقطه نقطه خط به خط، صفحه صفحه برگ برگ / خط رد پای توست، سطرسطر دفترم

قوم و خویش من همه از قبیله ی غم اند / عشق خواهر من است، درد هم برادرم ...
  • ۹ نظر
  • ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۴۳
  • ۹۲۲ نمایش
  • سوره کوثر

سرانجام، انتظار به پایان آمد!

پس از حل تماااااااااااااامی مشکلات جامعه ی ایران، نظیر رباخواری، فقر و فحشا، بیکاری، ازدواج، طلاق، اعتیاد، فساد اداری، فساد اقتصادی، اختلاس، رشوه و ارتشا و ..... 

حالا پس از سالیان سال اصرار و تلاش تنی چند از جریان های منتسب به مراجع تقلید و سطح فوق العاده ی دقت و تمرکز ایشان بر

مهم ترین، حیاتی ترین، شاخص ترین، حساس ترین، اصلی ترین و سرنوشت ساز ترین معضل فقهی و فقاهتی حال حاضر جهان اسلام،

یعنی رویت هلال اول رمضان!!!

اعلام می داریم:

این هفته در ایران، بمدت شش شب و بعبارتی یک هفته شب قدر داریم! دست و جیغ و هورای بلند برای این اتفاق مبارک!

ضمن تشکر و قدردانی فراوان از همت و جدیت بیت معظم تنی چند از فقها و مراجع بزرگوار تقلید، که تا این اندازه نگران سلامت ایمان مردم هستند و برای این مهم، از هیچ خدمتی دریغ نکرده اند،

دلیل این حماسه ی بزرگ، عدم توافق همان تنی چند از فقها، با فتوای رسمی آیت الله خامنه ای رهبر ایران مبنی بر روز اول شروع ماه رمضان است. در نتیجه، عده ای روز هجدهم را روز هفدهم ماه می پندارند و شب قدر شان، با یک شب تاخیر فرا می رسد!

بنا بر آخرین اخبار، عده ای از مقلدین مراجع عالیقدر، آیات عظام ایکس، ایگرگ، وای و ضد، همچنان در تردید میان انتخاب شب های زوج یا فرد به عنوان شب های قدر امسال خویش، به سر می برند!

عده ای دیگر نیز، مجدانه، تصمیم دارند هر شش شب را به احیا و شب زنده داری بپردازند تا چیزی از حقیقت شب های قدر از دست نداده باشند!

بدیهی است که مراسم پرفضیلت نماز عید فطر امسال نیز، در دو روز و دو نوبت مجزا برگزار خواهد شد! 

در پایان، از طرف خود و کادر خبری شبکه بی بی سی این تقابل مراجع تقلید با رهبری ایران را به فال نیک گرفته و تحقق این پیش بینی را تبریک می گویم. به امید گسترش فریاد آزادی و تفرقه ی بیش از پیش در بدنه ی رژیم ایران، منتظر جنگ احزاب مذهبی در ایران خواهیم بود.


-----------------------------------------------

* فقها مچکریم! اینطوری عقلانیت، فدای تصمیمات عده ای میشه وا.

** هر سه شب قدر امسال ام رو تقدیم میکنم به رهبر فرزانه، فکور، دلیر و "مظلوم" کشورم؛ سید علی خامنه ای بزرگ.

*** عشق نوشت: برخیز و کوله بار محبت به دوش گیر/ سرهای بی نوازش بسیار مانده است

با تو چه کرده ضربه ی آن تیغ زهردار؟ / مانند فاطمه تنت ازکار مانده است!

آنقدر زخم ضربه ی دشمن عمیق هست/ زینب برای بستن آن زار مانده است

آرام تر نفس بکش آرام تر بگو / چندین نفس به لحظه ی دیدار مانده است

از آن زمان که شاخه ی یاست شکسته شد / چشمت هنوز بر در و دیوار مانده است

سی سال رفته است ولی جای آن طناب /برروی دست و گردنت انگار مانده است

می دانی ای شکسته سر آل هاشمی / تاریخ زنده در پی تکرار مانده است 

از بغض دشمنان به تو یک ضربه سهم توست / باقی آن برای علمدار مانده است ...

  • ۷۲ نظر
  • ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۵:۴۵
  • ۱۵۳۱۱ نمایش
  • سوره کوثر

همیشه از خودم می پرسیدم چرا برخی مردم و حتی مذهبی ها نسبت به ریش و گاهی عمامه آلرژی دارند؟ چرا داخل تاکسی ها و اماکن عمومی همیشه عده ای در حال بدگویی از نظام و روحانیت و مذهب و مذهبی ها هستند!؟ خدا نکند قیافه ات کمی حزب اللهی هم باشد! کافیست برایت که تا آخر مقصد، از خدمات بی دریغ رضاشاه و بزرگی های او بشنوی!

همیشه از خودم می پرسیدم چرا برخی مردم در انتخابات نگاه می کنند هر کس ریش دارتر و عمامه ای تر بود و یا انتساب به این امور داشت و از پایبندی به دین و انقلاب بیشتر دم می زد، حتما به طرف او نمی روند!؟ خب! مگر دینداری اینقدر بد است؟ چرا و چرا و چرا؟

امروز اما برای این سوال، به پاسخی رسیده ام در حد یک کتاب! دنبال ناشر می گردم! آن هم با حفظ حقوق نشر!

درد ما از آنجایی شروع شد که در پوست اسلام باقی ماندیم و از ظاهر، فراتر نرفتیم و اسلام را برایمان دین ظاهر نامیدند. برای ما صرف یاعلی گفتن و رعایت ظواهر و شعائر دین، بیشتر اولویت پیدا کرد تا شناخت مغز دین و بنیان های فکری آن.

و ما پسندیدیم ایمان بدون عمل صالح! تقوای پوشیده شده از ریا و اسلام نومن ببعض و نکفر ببعض را!

هرجا دردی از زندگی و خواسته هایمان دوا میشد، نام قرآن را بردیم و هرجا به ضررمان بود، اسلام روشنفکری را برگزیدیم. 

هرچیزی را که بوی دین می داد، در عده ای مذهبی نما خلاصه کردیم و هرکس را که چادری بود و زیباتر از اسم اهل بیت مایه میگذاشت و تواضع های ساختگی از خود نمایش می داد، مومن و متدین خواندیم!

و البته خدا نگذرد از باب توجیه! اینان کافیست تنها بخواهند کاری را انجام دهند! هرگونه که بتوانند، ابواب کتاب لمعه را به هم گره می زنند تا سرانجام به معجون دست ساز خویش برسند!

بزرگ تر شدم و دیدم عده ای که خود را مجری مذهب می دانند، رفتارشان با سطح انتظار، خیلی متفاوت است.

اگر یک پسر مذهبی و چادری تخلف کنند، یک هزارم برخوردی را هم که با یک پسر فشن و دختر بدپوشش دارند، اعمال نمی کنند!

اگر فرزندان مسئولین و آقایان، با میلیارد ها میلیارد اختلاس، مملکت و آبروی نظام را به گند بکشند، بازهم بررسی پرونده ی فقیری که از سر نیاز دست به دزدیدن یک عدد بیسکویت برده، جدی تر و اولویت دار تر است!

خودشان و خانواده شان اگر هزار نقص باطن داشته باشند، مهم نیست! تنها وای بحال خانم بدپوششی که نقص ظاهر داشته باشد!

امر به معروف شان شده است گشت ارشاد وحشی!

نماد دین و دینداری شان شده است حجاب چادر! 

تنها، زمانی به سراغ آیات و احادیث و استناد به کلام رهبری می روند که از دل آن، حرف خودشان را بتوانند اثبات کنند و بیرون بکشند.

استاد شریعتی را می کوبند درحالیکه پشیزی از نظام فکری علامه شهید مطهری نمی دانند!

شهید بهشتی را می پرستند درحالیکه نمیدانند همو فرموده بود پوشش رسمی زنان کشور، چادر نباید باشد!

هر غلطی می خواهند بکنند، خود را در مقدسات می پیچند و هر اشتباهی می کنند، با مقدسات آن را می پوشانند!

چنان اهل بیت را به خود می چسبانند که تو میان حق و باطل نیز به تردید می افتی! 

به دروغ متوسل می شوند و می گویند: توریه است!

به غیبت پناه می برند و می گویند: مشورت است!

زنان را صیغه ی بی حساب می کنند و می گویند: سنت رسول الله است!

پول بیت المال را می خورند و می گویند: این همه بیت المال از جیب ما خورد!

ریا می کنند و می گویند: جهت گسترش معارف الهی است!

برای باورکردنی تر شدن دروغ هایشان، از لب های خشک شان در اثر روزه مایه می گذارند!

قانون، تا زمانی خط قرمز شان است که تهدیدی برای خود و عزیزان شان به حساب نیاید!

از حضرت عباس جز قسم و سوگند نمی دانند و از حضرت زهرا جز توهم پوشیه دار بودن حضرت!

و از رمضان نیز، تنها یک شبیه سازی کودکانه با فقرا و محرومین بمدت سی روز!

آن وقت دائما با استیل نصیحت و توصیه، منبر می روند!

در کمال وقاحت معتقدند: دیگی که برای ما نمی جوشد، میخواهیم سر سگ داخلش بجوشد!

اگر وضع زندگی شان خوب باشد، انقلاب به آن ها خدمت کرده واگرنه، قربانی آرمان های خمینی شده اند!

و از همه چیز بدتر درد بی درمانی به نام "ادعا". 

می میرند اگر اینقدر ادعا نداشته باشند. ادعای خاکی بودن. ادعای تواضع و پیروی راه شهدا. ادعای فدایی ولایت فقیه. ادعای حب شهادت. ادعای سابقه درخشان در مناطق جنگی جنوب کشور. از همه تلخ تر، ادعای کار فرهنگی!

امروز میخواهم بزرگ ترین عذرخواهی از تاریخ را بکنم.

تاریخ! ما را ببخش که هرکجا فساد و انحرافی بوده است، پای مذهب و اهالی مذهب وسط بوده است. ما را ببخش که هیچ وقت، کافر دانا نتوانسته است به اسلام راستین ضربه بزند؛ بلکه جور کم کاری او را مسلمانان جاهل یا خائن کشیده اند! چرا که کفر، یارای مقابله با اسلام حقیقی را ندارد. 

امروز از همین تریبون نازنین، به نمایندگی از تمام مذهبی های این دنیا از همه ی آن هایی که از مقدسات دلزده شده اند و بخاطر رفتار بد و اخلاق امثال من، از دین بریده اند، عذرخواهی میکنم.

و به همه ی آن هایی که در پاسخ به عمل یک مذهبی نما، خدا را کنار زدند، اهل بیت را فراموش کردند و این دردشان را در نوع پوشش، لحن الفاظ، ژست حرکات و دهن کجی مواضع شان بروز دادند، حق میدهم و از همه ی آن ها درخواست حلالیت دارم.

از همه ی آن هایی که بخاطر قضاوت های هم فکران من، نماز را کنار گذاشتند و انتقام تفاوت میان حرف و عمل من را، از خدا گرفتند.

آن هایی که به اسم ارشاد، تهمت ها تحمل کردند. دخترانی که به جرم نقص ظاهر، چیزی از حیثیت و آبرو برایشان گذاشته نشد.

ما چه کردیم که حالا توقع داریم مدینه ی فاضله داشته باشیم؟

آنقدر نفرت پیدا کرده اند که حالا روز اول ماه مبارک، آب بازی مختلط در پارک های کرج می بینیم!

برخلاف گفته ی مراجع تقلید، روزانه با عطش چندبرابر، مخاطبان فیس بوک و ماهواره بیشتر می شوند!

تا کسی می گوید آزادی، برایش سوت و کف ممتد می زنند! براستی مگر، راه آزادی از انقلاب نمی گذرد؟!

پس چه شده است که بیشتر پیرمردهای ما از انقلابی که برای آزادی کرده اند، پشیمان اند!؟

مدتی است دیگر برایم افراد با ظاهر دینی، هیچ برتری و رجحانی بر افراد با ظاهر غیر دینی ندارند.

به آدمی که صریحا می گوید نماز نمی خواند، همانند روحانیت، سلام می دهم. بلکه اولی را دلچسب تر!

دیگر هیچ جوره باور نمی کنم یک خانم چادری از یک خانم بدپوشش پاک تر یا مومن تر باشد!

استاد دانشگاه لیسبون فرانسه است و هرروز با همان کت و شلوار نو و کوله پشتی خاص خود، از منزل بیرون می آید.

تنها یک بار بوی غربت دخترانی که در مناطق دور افتاده ی کشور با ساده ترین جهیزیه به خانه ی بخت می روند، با او کاری کرده است که نیمی از زندگی مالی خودش را بدون اطلاع هیچ یک از همکاران و اساتید و اقوام و همسایگان، وقف عزت این دختران کرده است.

قابل توجه اینکه ایشان نه ریش دارد و نه اهل عمامه است و از هر دوی این موضوعات و افراد متمایل به آن ها گریزان است! 

اصلا هم ادعای فضل خود و پدرش را هم ندارد! اصلا هم جانماز آب نمی کشد و حتی تسبیح و انگشتر هم ندارد! زنش هم چادری نیست و رو نمی گیرد!

اصلا هم انتظار ندارد هر چیزی گفت، دنبالش بدوی و به به و چه چه کنان و سینه زنان، آن را نشانه ی هوش و فراست و از جانب خدا بدانی و او و خاندانش را ذاتا مغز و نظر کرده ی خدا بنامی!

حالا که فکر می کنم، می بینم کم کم از کراواتی ها خوشم می آید. از ریش تراشیده ها و غیر چادری ها!

کم کم می فهمم چرا برخی راحت می روند خارج کشور و به قول همان بی دین های عامل، می شوند وطن فروش و یا لااقل پشت کرده به وطن(!) که با همه ی مصائب درد غربت، برنگشتن به این جامعه را ترجیح می دهند.

میخواهم انگشتانم را تا انتهای حلق اعتقاداتم فرو ببرم و انبوهی از مذهبی ها و حزب اللهی ها را یکجا بالا بیاورم. حیف که روزه ام را باطل میکند!

تنها چیزی که دلم را به ماندن در این لباس و تفکر، گرم نگه می دارد، اندک باریکه ای از خلوص عده ای عاشق نایاب است که با همه ی وجود، خود را گمنامانه خرج عزت مذهب می کنند.

--------------------------------

عشق نوشت: حال هیشکی تو دنیا ... بدتر از حال من نیست / دردی رو زمین ... بدتر از همین ... درد تنها شدن نیست ...

  • ۲۸ نظر
  • ۰۱ تیر ۹۴ ، ۱۹:۳۶
  • ۱۲۰۹ نمایش
  • سوره کوثر

باید "رسول مولتان" را خوانده باشی تا بفهمی ابوذر، تنها یک نام نیست.

نمی دانم سوره ی مهر با کدام توجیهی، شیرینی منحصر بفرد "ابوذر تنها یک نام نیست" را فدای "رسول مولتان" کرد! آخر این هم شد اسم برای چنین مسمایی!؟

اما میدانم که هرکجا پای شهدای غریبی چون اسوه ی زندگی جهادی من "شهید سید محمد علی رحیمی" در میان باشد، طعم غربت بی انتهای شان، در داخل و خارج مرزهای این آب و خاک، میزبان همیشگی سفره ی بی انصافی ها و کم لطفی ها خواهد بود.

گاهی می بریدم از سختی ها و بی مهری ها و در یک کلام "نامردی" های عده ای مسئول نما(!) در پست های کلیدی این مرز و خاک. آنقدر که جایی جز خلوت قطعه 26 برایم سکینه نمی آورد. همین بهشت زهرا بود که پای مرا در اوج بی تابی هایم، به قطعه ی پنجاه باز کرد. شاید هم دعاهای سحرهای گرم و بی قرار شب های سیستان و بلوچستان. و فقط اوست که میداند هیچ بعید نیست همیشه در هر رزق و عنایتی، پای نسیم خوش بوی چشمان پرعطر دخترانم در میان باشد. آه جهادی! تو با من چه ها که نکردی ...

اما شهید رحیمی به من آموخت که برای تکلیف ام منتظر خوش آمد و رضایت و تشویق احدی نمانم. حتی اگر کسی مرا "رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در خانه ی فرهنگ مولتان پاکستان" قرار دهد و همان کس، مرا در پشت مرزهای غربت، از خاطر ها ببرد و همان کس، وقتی جنازه ی خونین ام را به ایران آوردند، تا یک روز تردید کند برای حمایت از من، جسدم و خانواده ام!

فدای سرشان لابد! فدای سرشان زنی تنها با دو پسر و یک دختر در آن سوی مرزها، چگونه روزگار غریبی اش را می گذراند.

فدای سرشان که ممکن است تنها با یک عروسی ساختگی، درب های بی حفاظ خانه ی فرهنگ، توسط وهابیت خون آشام و نجس، راه مستقیم رسیدن تیغ تیر های بی رحم آغشته به زهر کینه شود به سینه ی تکلیف مداری و عدالت خواهی و چراغ های روشن فرهنگ غنی تر شده ی گذشته و آینده ی مولتان بازهم خاموش و خاموش تر شود.

فقط و فقط کسانی "رسول مولتان" را می خوانند و از روایت بی آلایش همسری مدبر و شجاع که آمیزه ای از احساس و عاطفه ی مادری را بر قامت تمام قد تدبیر و استقامت پوشانده است، لحظات پرغرور اما اشک آلود می سازند که بویی از تنهایی ابوذرها برده اند. نبض قلم زینب عرفانیان، این بار حیثیت مرگ را به بازی گرفته و تصویری از یک شهید بین المللی با استانداردهای جهانی در عین تکیه بر ندای عالم گیر "وحدت مسلمین"، ساخته است.

آنان که مثل من با "دا" سوختند و با "حکایت زمستان" پژمردند، اکنون به استقبال غربت "رسول مولتان" بروند. آنجا می خوانند که چگونه حالتی است وقتی پس از شکننده ترین بی مهری ها، از دیار غربت، رایزن رسمی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در تکه کاغذی، بغض هایش را اینگونه مظلومانه در صراحت قلمش می ریزد که:

«برای من حقیر تا کنون “ابوذر” فقط یک نام بوده و “ربذه” فقط یک مکان. و اینک آرام آرام ذره ای فهیمده ام که "ابوذر تنها یک نام نیست" بلکه روحی است به بلندای همه غریبان و بی کسان، و ربذه تنها یک مکان محدود نیست بلکه فضایی است برای تمام غریبان. و حقیقتاً چه عالمی است، این عالم ابوذر و ربذه که هم یک بیابان بی کسی است و هم بارش عطر کرامت.

…گفتنی بسیار است اما نمیدانم از چه بگویم و از کجا؟ همینقدر بگویم که از ایران پا به بیرون میگذاری غریبی شیعه و غربت شیعیان را با تمام وجودت حس میکنی و کلاً مسلمانان را گونه ای دیگر می بینی، بریده از محتوای اسلام و چسبیده به بعضی از ظواهر….»


-------------------------------------------

* شهید رحیمی را اینجا بخوانید.

** عشق نوشت: دور از تو، سخت می گذرد؛ این عجیب نیست / یک سال اگر حساب کنی هر دقیقه را ...

  • ۴ نظر
  • ۲۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۱:۲۹
  • ۷۹۶ نمایش
  • سوره کوثر