کـریمانــه

لحظاتی باشکوه پر از سادگی

کـریمانــه

لحظاتی باشکوه پر از سادگی

کـریمانــه

اینجا تکه هایی از لحظات زندگی باشکوهی را می خوانید که لطف "کریمانه" شامل حالش شده است ...

و سوره کوثر پیش از اینکه یک اجتماعی نویس باشد، یک "جهادی نویس" بوده و هست و خواهد بود ...

******************************
معتقدم هر بزرگواری که وارد "کریمانه" میشود، فقط بواسطه ی خدای حضرت زهرا س و خوش روزی بودن او است.

******************************
اینجا دیانت و سیاست به هم تنیده است. اما این، لزوما به این معنا نیست که پیرامون مباحث سیاسی کشور پست جداگانه گذاشته شود و به بحث و نظر پرداخته شود. چشم ها را باید شست!

******************************
هرگونه برداشت، کپی از مطالب، استفاده از قسمت یا تمام متن، تحت هر عنوان، حتی بدون ذکر منبع، نه تنها حلال و مجاز می باشد، بلکه بعنوان نویسنده ی حقیقی و حقوقی مطلب، نشر دهندگان نوشته ها رو در ثواب نگارش آن ها شریک میکنم.

******************************
تقریبا بالای 95 درصد از مطالب این وبلاگ ، تولیدی است و در هیچ جای فضای مجازی قابل جستجو نیست. این را نه از برای خودبزرگ بینی و غرور، که برای توجه و تعمق متفاوت و ویژه در پست ها نسبت به سایر نوشته های فضای مجازی، میگویم.

******************************
و حرف حساب: آیت الله فاضل ره فرمودند:
" 50 سال است دارم اسلام می‌خوانم. بگذار خلاصه‌اش را برایت بگویم. واجباتت را انجام بده. به‌جای مستحبات تا می‌توانی به کار مردم برس. کار مردم را راه بیانداز.اگر قیامت کسی ازت سوال کرد، بگو فاضل گفته بود..."

یازهرا س.

مطالب پربحث‌تر
پیوندهای روزانه

۴۸ مطلب با موضوع «اجتماعی نوشت» ثبت شده است

چشم انتظار ...

۱۶
فروردين

بعد از کلی خواهش و التماس، راضی شد از خودش برام تعریف کنه.

- یعنی هنو از جلسه خواستگاری بیرون نیومده بودم که مصطفی مون پیامک داد: «اسمت دراومده! ول کن دنیا رو!» وسط حرفامون از زندگی مشترک و آرمان هامون در باب تربیت بچه و اینا، یهو گفتم ببخشید خواهرم! من دیگه قصد ازدواج ندارم!  یعنی بنده خدا رو چاقو چاقو میکردی خونش بیرون نمیومد!

نه فقط لهجه قشنگ و بیان فوق العاده که نفس حق و گرمی داشت. صدای خنده مون کوپه رو که هیچ، همه ی واگن رو برداشته بود.

- فک کن! از جلسه خواستگاری یه راست رفتیم پایگاه و امضا زدیم. اگه بهم میگفتی مادر زن آینده ات با کفگیر و ملاقه دنبالم راه افتاده تو خیابونا، به جون محسن حیدری باور میکردم! هرکی ما رو می دید، میگفت عزیزم! قربونت برم! جیگر من! نفسم! خاک تو سرت! توی این سن و سال با این تیپ و قیافه، حیف تو نیست میخوای قید زندگی و خونواده رو بزنی بری خودتو به کشتن بدی؟! ولی به جون حاج آقا کلهر تو گوشم نمی رفت که نمی رفت.

زیاد قسم میخورد و هربارم به اسم یه نفر! یه بار خیلی جدی گفت: "این قسما که میخورم، به روح شهدای همسنگرمه ها. فک کنی قپی میام، مدیونیاااااا. " تازه فهمیدم همه ی این اسامی، شهدای مدافع حرم بودن که با خیلیاشون خاطره داره.

- یادش بخیر. چه زود گذشت این دو سال! چقدر چسبید. چقدر به بهونه آشپزی، رفتیم جلو! چقدر به بهونه بردن ذخیره، چیزایی دستم گرفتم که همین الانشم باورم نمیشه! هرچند، آخرشم قبول نشدیم.  بی بی ما رو نخواست ...

چنان بغضی میکنه که با اینکه کنارشم، دلم براش تنگ میشه. یک دلتنگی قشنگ به طعم نفس مدافع حرم. 

- این روزا همه میگن کاش مام میومدیم سوریه و می جنگیدیم علیه شون! آرهههه!وقتی وسط سی تا وهابی بی ناموس گیر بیفتی، میفهمی چه ادعای مزخرفی کردی! وقتی بهت بگن چند دقیقه قبل حاج رسول رو با اون هیبتش ترکوندن و بدن حاج رضا معظمی رو با میل بافتنی تیکه تیکه کردن  و روی اعضا جوارح پاک مش غلامعلی بی شرمانه ادرار کردن و به بدن داش ابوالفضل تکاور، جسارت کردن، اون وقت لال میشه زبونی که همینطور رو هوا برگرده بگه: یا لیتنا کنا معک! ارواح خاک آ سد مهدی موسوی، برو ببین چن تا نره غول اراذل اوباش همین نظام آباد خودمون، حاضرن بجا خال کوبی عکس دختر مردم، برن جلو این سگ وهابیا زور بازو بزنن! میثم جلو چشم خودم سرش رفت ... حاج مهدی با داداش بزرگه ش رفتن و برنگشتن... پای چپ آ سد ناصر رو گلوله با خودش برد... هنوز حاج عمران احوال پسرش رو ازمون میپرسه میگه مگه قرار نبود تا آخر تعطیلات بیاد؟ مادر امیرحسین یه ساله هنوز روزه است نذر کرده تا بچه اش نیاد، روزه میگیره... من مفقود الاثر دیدم داداش! من جنازه دیدم! من خون گرم دیدم و لب های شهید رو وقتی یاحسین میگفته بوسیدم!  من ... .

چشم هام رو بستم. دونه های اشکم رو دور تکراره.

- حرم رو زدن... حرم بی بی رو ... احمد و هاشم می جنگیدن و روضه میخوندن... له شدن... حرم فرو ریخت. ماها هم ... هیچ کس حق نداشت تکون بخوره... نه از ترس مرگ هاااا. نه! همه از هتک ضریح می ترسیدیم که اون وقت... یازهرااااا من از چشم انتظاری خسته شدم... خسته... .

حس میکنم گلوم بسته شده. کاش می فهمید این حال خوبم واسه خاطراتش نیست. من، همه ی این زیبایی های شهدایی رو در جهادی دیدم و چشیدم. اما ... اما من توی این روزای زندگی ام، داشتم یه آدم می دیدم که اگرچه راه میره اما زنده است! درد داره و دغدغه. همش دلم میخواست این رو بتونم بهش بفهمونم. 

نگاهی بهم کرد که انگار دیگه بس مونه. دستش رو گذاشت روی دستم: "راستی از توافقات هسته ای چه خبر؟" 

فروردین 94

-----------------------------

* تمام بدنش پر ترکش بود. از همه ش عکس گرفتم. از خودش و خنده هاش. آخرین لحظه، گوشی رو گرفت و همه رو پاک کرد. 

** عشق نوشت: خبر از یک زن بیمار شود، می میرم / مادری دست به دیوار شود، می میرم
با زمین خوردن تو بال و پرم می ریزد / چادرت را نتکان ، عرش بهم می ریزد ...

  • ۶ نظر
  • ۱۶ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۴۵
  • ۷۴۵ نمایش
  • سوره کوثر

یه دبیر ادبیات دلسوز داشتیم دوران پیش دانشگاهی. خیلی آدم باسواد و خوش بیانی بود. برخلاف این شاگردش هم بیان شیوایی داشت و هم حرف های نو و قشنگ. 

همیشه اعتقاد داشت که خدا گاهی یه سری شوخی ها با بنده هاش میکنه. 

مثلا ماجرای اون کوهنوردی که یه نیمه شب توی برف و بوران از کوه معلق مونده بود به طنابش. از خدا کمک خواست. صدایی بهش گفت: طنابت رو پاره کن! جواب داد: چی؟! خدایا این دیگه از اون حرفاست. اینطوری که دیگه حتما نابود میشم. دوباره همون صدا بهش گفت طناب رو پاره کن! اما بازم گوش نکرد و گفت: خدایا شوخی نکن! 

فردای اون روز مردم با تعجب، کوهنوردی رو "یخ زده" آویزون از کوه دیدند که تنها در یک متری سطح زمین قرار داشت!

یا مثلا یکی بود با همسر باردارش که توی بیابون ها گرسنه مونده بود و دنبال غذا میگشت. یه جا نور آتیش دید. به زنش گفت همینجا بمون من برم از سمت اون نور چیزی پیدا کنم بیارم. همین که به نور نزدیک شد، یه صدایی بهش گفت: "فاخلع نعلیک". کفشاتو دربیار. حالا موسی اومده دنبال غذا. به خدا میگه: خدایا شوخی نکن. ما اومدیم برای یه لقمه غذا. خطاب میشه: "و انا اخترتک یاموسی فاستمع لما یوحی". موسی تو انتخاب شدی! هرچند موسی علیه السلام هم شوخی خدا رو نمی فهمه ولی اطاعت میکنه و به وادی طور در میاد و میشه نبی الله.

یا مثلا درست زمانیکه در آستانه ی ماه محرم، برنامه ریزی فرهنگی تعدادی از هیئات دانشجویی استان رو در اختیار داری، خدا تصمیم میگیره یک شوخی بزرگ باهات بکنه. یه شوخی در حد مرگ! اونم خبر آسمونی شدن آیت الله مهدوی کنی. خبر یتیمی و بی پدری. خبر رحلت همه ی اخلاق. خبر از دست دادن استوانه ی استوار اسلام. 

یا مثلا شب سوم محرم بهت خبر بدن سه تا از بچه های خادم حین انجام کارهای هیات دچار برق گرفتگی شدند. بدترش اینکه یکی از اونا کسی باشه که همون شب، اینقدر خوشگل و نور بالا شده و دقیقا همون کسی باشه که بین بچه ها علاقه خاص تری بهش داری. بعد بیان بهت بگن دقیقا از بین اون سه نفر، فقط همون یکی که تو بیشتر دوستش داری، شدت برق گرفتگی اش بالا بوده و الان در کماست!

اون وقت می بینی تویی و کلکسیون شوخی های خدا. یا همون چیزی که اسمش رو این روزها میذارن: "امتحان الهی".

اینجا دو تا حالت داره: یا اونقدر ظرفیت داری و قبل ها با تمرین دادن نفس، روش کار کردی که الان مشکلی نداری و خیلی راحت باهاش کنار میای. یا هم مثل من اونقدر تازه کار و بی ظرفیت هستی که تازه باید بشینی خدا رو به حسین و زینبش سلام الله علیهما قسم بدی تا این محرمی فقط ظرفیتت رو بیشتر کنند. همین!

گویا اینطوریاست که

اولا: خدا هرکس رو بیشتر دوست داره، بیشتر باهاش شوخی میکنه. اصلا شما تا حالا دیدید یکی با یکی قهر باشه و باهاش بگه و بخنده!؟ 

ثانیا: دو طرف یک شوخی باید همسطح هم و در حد واندازه ی همدیگه باشن. هیچوقت یه پادشاه با گدا کوتوله شوخی نمیکنه. اصلا گدا رو در حدی نمیدونه که باهاش همکلام بشه. سوال: پس چرا خدای ما با اون عظمتش میاد با بنده های ناچیزش شوخی میکنه!؟ چون خدا خودش رو در حد بنده اش پایین میاره که اون بنده خودش رو تا حد خدا بالا ببره. خدا با این شوخی ها، فرصتی برای خدایی شدن من و تو میذاره. خدا میخواد یه حالی به من و تو بده با این شوخی ها تا یه پیشرفت و رشد داشته باشیم. یکم خدا بشیم.

حالا بماند که من و تو گاهی در جواب این شوخی ها بی جنبه میشیم. بماند که گاهی پس می زنیم. بماند که گاهی ناراحت میشیم و بهمون برمیخوره و زبون به غر زدن باز میکنیم. بماند و بماند و بماند ...

--------------------------------------

* شرمنده همه کامنت های خصوصی این دو سه هفته. 

** عشق نوشت: خالق من! چه زنده‌ام با تو مثل ماهی میان یک دریا / ای بزرگی که می‌شوی نزدیک تا که لمست کنند کوچک‌ها

تو خدایی ولی نه دور از دست، خانه داری ولی نه در بن بست / می‌شود هم در آسمان دیدت، هم میان سکوت یک صحرا

فخر کردی که خالقم هستی، از توام پس تو عاشقم هستی / آفریدی که وا کنی یک روز رو به این عشق پاک چشمم را ...

  • ۲۴ نظر
  • ۰۹ آبان ۹۳ ، ۰۸:۴۵
  • ۲۱۹۶ نمایش
  • سوره کوثر
خیلی از ماها درمورد مفاهیم دینی و اعتقادی ، چیزهایی توی ذهن مون داریم که اسمش رو میذاریم معلومات دینی. همین خیلی از ماها درمورد این معلومات دینی حرف ها و اعتقاداتی داریم که میتونیم یه جمله، یه پاراگراف، پنج دقیقه، یه ربع، یه ساعت و حتی بیشتر درموردش صحبت کنیم. حالا هرکدوم با لطافت ها و ظرافت ها و هنرهای بیانی جذاب تر و متفاوت تر.

اما یه ضغف خیلی بزرگ و در عین حال کم اهمیت پنداشته شده ی زندگی ما اینه که نخ تسبیح عقایدمون رو گم کردیم. بلد نیستیم ربط این معلومات رو به هم پیدا کنیم. یعنی میدونیم ماه مبارک چیه. غدیر چیه. محرم چیه. چه اتفاقاتی افتاد. به چه کیفیت و کمیتی. حتی درموردش ساعت ها شاید حرف داشته باشیم! اما نمیدونیم مثلا ارتباط همین غدیر با محرم چیه. اصلا از این فراتر. ارتباط غدیر و محرم با من چیه!؟

یادم نمیره پارسال - که شغل داشتم! - توی دهه ی قربان تا غدیر یکی از بچه ها اصلا با برنامه ها صفا نمیکرد. بیشتر تحمل میکرد تا تأمل! آخر یه روز برگشت گفت: "آخه نسبت من با عید غدیر چیه؟ ما به هم چه ربطی داریم؟! چون اون موقع همه خوشحال بودن منم باید الان خوشحال باشم؟ چه کار بی ارزشی."  که البته مدیر مدرسه در جوابش گفته بود: "بی ادب! خجالتم خوب چیزیه." درصورتیکه اون پسر، قشنگ ترین سوال ممکن رو با اون سن و سالش پرسیده بود. 

برای همین محرم و غدیر و عاشورا تبدیل میشن به واژگانی خشک و تکراری که بدین صورت هرسال قربانی میشن: 
"عید غدیر" فرصتی برای دور هم بودن و گپ و گفت های مختلف خانوادگی. درنهایت ِ خوش بینی، فرصتی برای روزه گرفتن و صله رحم!
"محرم" فرصتی برای یک دل سیر گریه کردن و یک ماه شام خونه نخوردن. علم بلند کردن و تکیه زدن توی محل!
"عاشورا" فرصتی برای قمه زنی و دسته راه انداختن و مداحی کردن و روضه شنیدن. نهایتا آشنایی با بعضی شخصیت های کربلا.

اما فریاد باید زد که: غدیر مقر فرماندهی تاریخ بود! نمایشگاه تعیین سرنوشت! تجسم انتخاب صراط المستقیم! فصل الخطاب خلقت!
جایی که باید نوای فرمانده ی خلایق بلند میشد تا 240 هزار عدد گوش و چشم، راوی تاریخی باشند که خود قرار است به فراموشی بسپارند! غیرت و مروت زمانی مُرد که اول مبلغان ولایت، اول خائنان خلقت نام گرفتند. عاشورا دقیقا قتلگاه لبیک گفتن های جعلی، تصنعی و دروغینی است که به فرمانده غدیر تحویل داده شد و تاوان این نقش مصنوعی را ، ناموس آفرینش، عصر دهم محرم با تمام ماهیت شیعی اش پرداخت کرد. 


حال می فهمی که اگر در لبیک گفتن از صمیم جان به "ولایت" ذره ای تعلل کنی، تقاص کوتاهی تو نه فقط بر دوش خودت و خانواده ات که بر دوش بهترین های امت رسول الله خواهد بود. موجودیت نازنین و ارزشمندی بنام انقلاب اسلامی از کفت خواهد رفت اگر هنوز هم در کوچه پس کوچه های اثبات نیابت عام امام زمان عجل الله فرجه مانده باشی و این یکی از هزاران هزار فرصت های آموختن و یادگیری است که در مکتب اباعبدالله سلام الله علیه قابل جست و جو است.

ای کاش امسال که محرم زیبایی های زینبی و برادری های عباسی و هل من ناصر های حسینی پیش روی ماست، بشینیم فکر کنیم و رابطه خودمون رو با غدیر و تکلیف مون رو با عاشورا روشن کنیم. گاهی فکر میکنم اهل بیت چه گناهی کردند که "ما" شیعیان شون شدیم؟ به کلام شیرین علی شریعتی: "حسین علیه السلام بیشتر از آب، تشنه ی لبیک بود. افسوس که بجای افکارش، زخم های تنش را نشان مان دادند و بزرگ ترین دردش را بی آبی نامیدند." محرم امسال ما باید متفاوت باشه با همیشه.

هیات عزاداری باید به هیات علمی دانشگاه حسینی سلام الله علیه تبدیل شود. شور سینه به شعور افکار بیافزاید و مدرک تحصیلی همه فارغ التحصیلان ، فقط از خروجی "دار الولایة" بدست باکفایت مادر کربلا سلام الله علیها، اعطا شود. 

در غیر این صورت هیچ عبادتی برای غدیر و هیچ عزایی برای محرم ، قبول حضرتش نخواهد افتاد ...

--------------------------------
* عشق نوشت: هرچه باشم ، حبّ ِ مولا سر به راهم میکند/ عاقبت عشق حسین ع، پاک از گناهم میکند
پای میزان عمل آسوده خاطر می روم / مطمئناً مادرم زهرا س نگاهم میکند . . . 
  • ۱۹ نظر
  • ۲۳ مهر ۹۳ ، ۲۱:۰۳
  • ۱۱۲۴ نمایش
  • سوره کوثر

مهدی پسر 14 ساله ای که دوران خاصی از جوونی رو آغاز میکنه. توی سرش هزارتا فکر هست و روحش به هزار چیز حساس. 

برداشت اول. صحن مسجد

مهدی با روی باز وارد میشه. صدای گوش خراش اذان پیرمرد بدصدا ، خیلی زود چروک به پیشونی اش میندازه.

خیلی دوست داره مکبر مسجد باشه اما از دوسال پیش که بعد از جابجا گفتن بحول الله با الحمدلله و بهم خوردن نظم چند ثانیه ای نماز، یکی از پیرمردها  اونطور وحشتناک جلوی بزرگ و کوچیک محل ضایع اش کرده بود، دیگه حتی فکر مکبری رو هم به ذهنش راه نمیده.

توی حلقه بچه های مسجد که دارن از برنامه هیات صحبت میکنن، اصلا نمیذارن وارد بشه چون نه سخنرانا رو میشناسه و نه مداحا.

آبدارچی هیات بارها بهش گفته توی دست وپای من نباش که عصبانی میشم. یادش نمیره وقتی مهدی پارسال لیوان های خالی چای رو جمع کرده بود، توی راه برگشت زمین خورده بود و کلی خسارت به مسجد زد. حتی اگر مقصر ماجرا، عصای پیرمرد بوده باشه که به اشتباه زیر پرده رفته. 

پیش نماز مسجد، حاج آقای مسن و بی حوصله ایه که وقتی از راه میرسه فقط با تک و توکی از مردم پا به سن گذاشته حال و احوال میکنه. حتی وقتی مهدی رفته بود در مورد احکام غسل سوال بپرسه، اونقدر سربسته و خشک و کلی جوابش رو داده بود که بیچاره دست خالی برگشت.

چاقی مهدی همیشه سوژه خنده اطرافیانش بوده. موقع بلند شدن مهدی بچه های پایگاه بسیج اونقدر با خنده و تمسخر به هیکلش نگاهش میکنن که مهدی از همه شون بیزار میشه. 

هرچند نیم ساعت بیشتر مسجد نبوده اما بشدت بی حوصله و خسته میشه. از در و دیوار مسجد خسته و بی رمق خداحافظی میکنه و کم کم به فکر جایگزین یک چیز جذاب تر بجای نماز میفته.

برداشت دوم. سالن گیم نت

مهدی با روی باز وارد میشه. صدای خنده های ممتد رفقای همسن وسالش لبخند شوق روی صورتش میاره.

اصلا علاقه ای به بازی های اینطوری که وقتش رو تلف و ذهنش رو درگیر خون و خون ریزی میکردن، نداره اما اونقدر بچه ها پر حرارت گرم بازی ان که ترجیح میده روی یکی از صندلی ها بشینه و تماشا کنه.

توی همهمه ی بازی بچه ها، مانی؛ داداش دوستش، مهدی رو می بینه و کنار خودش می نشونه. هرچند شیش هفت سالی تفاوت سنی دارن اما مانی با چشمک بهش دسته میده و بعد آروم آروم بازی کانتر رو یادش میده و با هیجان بالا دکمه های بازی رو معرفی میکنه. مهدی از این که تحویلش میگیرن و بهش فرصت خودنمایی میدن، خیلی خوشش میاد. 

احمد ، صاحب گیم نت پسر اجتماعی و گرمیه که از دیدن مهدی توی گیم نت برای اولین بار خیلی خوشحال میشه. تصمیم میگیره بمناسبت اولین حضور مهدی، اون روز رو باهاش رایگان حساب کنه. چیزی که باعث میشه جمع بچه های گیم نت برای مهدی کف بزنن!

تازه کار بودن مهدی روی اعصابه! ولی هرجا هم که توی بازی اشتباه میکنه و تیم ِ حریف بخاطر اشتباه مهدی برنده میشه، احمد و مانی و بقیه ، مثل داداشای واقعی میان کمکش و با یاد دادن اسم رمز دسته ها موقع تیراندازی و بمب گذاری همه چی رو واسش دقیق توضیح میدن.

پیمان، حرفه ای ترین پسر گیم نت وقتی مهدی رو با اون هیکل می بینه ، بلند میگه: "پسر! چقدر هیکلت به بَت مَن میاد! دمت گرم" مهدی که همیشه بخاطر هیکلش خجالت میکشیده این بار جلوی بچه های گیم نت احساس افتخار میکنه.

مهدی به خودش که میاد، ساعت ده شب میشه. اصلا متوجه گذر زمان نشده. با اکراه و از روی اجبار از گیم نت بیرون میاد و همه ی فکر و ذکرش این میشه که فردا صبح زود از خواب بلند بشه تا قبل از اومدن همه بچه ها ، توی گیم نت آماده باشه ...

---------------------------------------

* عشق نوشت: لطفی کن و نپرس چرا عاشقت شدیم؟ / حتما دلیل داشت که ما عاشقت شدیم

در حیرتم که عشق از آثار دیدن است / ما کورها ندیده چرا عاشقت شدیم؟

یک ذره عقل هم که خدا لطف کرده بود / کردیم نذر عشق تو تا عاشقت شدیم

این میوه‌ها رسیده و یاران گرسنه‌اند / اینجا که کوفه نیست، بیا ! عاشقت شدیم ...
  • ۲۷ نظر
  • ۱۴ مهر ۹۳ ، ۱۹:۴۶
  • ۷۹۶ نمایش
  • سوره کوثر

سال جدید، اولین روز حضورم در مدرسه راهنمایی. شنبه صبح روشن.

موقع ورود به مدرسه تازه فهمیدم چقدر دلم برای بچه ها تنگ شده. هنوز جایگاه رد شدن از زیر قرآن افتتاحیه روز اول سر جاش بود. خداروشکر میکنم که بعنوان مربی همکار در امور پرورشی مدرسه هم که شده توفیق ِ بودن با این دست گل های خدایی رو دارم.

وارد سالن میشم. صدای همهمه از یک کلاس میاد.  همین لحظه با آرمان که از سر شیطنت از کلاس ِ بدون معلم بیرون اومده، چشم تو چشم میشم.

چقدر این پسر با محبته. در وصف محبتش همین بس که وقتی بعد یک تابستون دوری دوباره هم رو می بینیم ، تنهایی نمیاد پیشم. بلکه با کلی هیجان برمیگرده کلاس و شور و ذوقش رو با همه تقسیم میکنه و چند ثانیه بعد جمعیتی از پسرها دورم حلقه میزنن. 

وقتی مطمئن میشم تلاش معلم پرورشی ِ شیطون تر از خودشون برای آروم کردن همهمه های توی سالن فایده ای نداره ، میریم توی کلاس تا هم سروصدا ها کلاس های دیگه رو اذیت نکنه هم خودم دوباره اولین کلاس ترم جدیدم رو با بچه های پایه اول رفته باشم.

- پس کو آقا معلم تون؟

سعید: آقا اجازه! خواب مونده. 

سینا: دیشب با زنش دعوا کرده حسابی کتک خورده. الان بستریه! 

امیر: آقا اجازه! دروغ میگن. آقا مدیر اومد گفت دیر میاد. 

مسعود: آقا اجازه! قصه شهدا بگین. خواهششش. 

پرهام: آقا اجازه. چقدر خوشگل شدین! 

هنوز یک دل سیر با پسرام نخندیدم که اقای مدیر پشت در حاضر میشه. حال واحوال آقای مدیر و احترامش جلوی بچه ها برام ستودنیه. با اومدن معلم شون بچه ها غرولندی میکنن و با خداحافظی من، آقای معلم با تاخیر کلاس رو در اختیار میگیره.

اما ماجرا از اینجا جالب میشه که یه خانومی همراه اقای مدیر هست که خیلی عصبانی و البته سانتی مانتال بنظر میرسه. دفتر که میرسیم، هنوز کامل مستقر نشدیم که سرکار خانم، سکوت دفتر رو میشکنند.

- پس ایشونه آقا معلم غیر رسمی بچه ی من!

آقای مدیر دست و پاش رو گم میکنه و از اون خانم دعوت به سکوت میکنه. خیلی تعجب میکنم.

- خدای نکرده مشکلی پیش اومده جناب مدیر؟

- نه نه. مشکل که نه. فقط امسال یک مقدار برنامه های مدرسه دچار تغییرات شده که حالا خدمتتون عرض میکنم. چایی تون سرد میشه.

- خب هم چای میخورم هم می شنوم. 

خانم عصبانی که یک لحظه هم خدارو خوش نمیاد نگاه سنگینش رو از روم برداره، کمی روی اعصابه. طوری که هرلحظه خودم رو اماده شنیدن جملاتی تند میکنم. بالاخره هم همین پیش بینی درست درمیاد.

- ببین آقای مدیر من اینجا با این هزینه ی بالایی که هرسال به هیات امنا و شورای دبیران پرداخت میکنم ، توقع این بی برنامگی های شما رو ندارم. من معلم با تجربه و باسواد از شما خواستم. ایشون کیه که با این سن و سال ، میاد برای من و زندگی من تعیین وظیفه میکنه؟! 

- آقای مدیر جسارتا میشه منم بدونم چه خبره روز اولی؟! 

مدیر توضیحاتی ارائه میده. این خانم، مادر مسعوده. ظاهرا تغییرات مسعود در این یکسال خیلی مشهود بوده و حالا مادر از این که پسرش رنگ و بوی بعضی از اتفاق های خوب و قشنگ دینی گرفته ، ناراضیه و مسئول این دخالت ها(!) در سبک تربیتی بچه ش رو من میدونه. کامل متوجه میشم. اما دل این مادر ظاهرا پر تر از این حرفاست.

- شما حق ندارید از ساعت درسی بچه ی من برای اعتقادای دینی شخصی تون بزنید! به شما چه ارتباطی داره که بچه من ماهواره می بینه یا نه. با دختر عموش کجا میره. با کی دست میده با کی روبوسی میکنه. نماز میخونه یا نه. 

- خوشحالم که شما رو می بینم. کاش زودتر معرفی می کردید. من تازه متوجه شدم شما مادر مسعود جانید! تبریک میگم به مسعود. مادرش همونطور که همیشه میگه، نگران و دلسوزشه. اما اگه تربیت بچه ها فقط مربوط به خانواده بود، دیگه چرا دوازده سال مدرسه بیان!؟ دیگه چرا وارد اجتماع بشن؟! من دین بچه شما رو از علم آموزی اش جدا نمیدونم. ضمن اینکه مسعود خودش به این انتخاب رسیده. از بین دو سبک زندگی متفاوت دست به انتخاب آگاهانه زده. این نشون رشد اجتماعی مسعوده و باید از این قدرت تشخیص در این سن برای مسعود خوشحال بود.

در شرایطی که مادر مسعود خیلی آروم تر از قبل بنظر میرسه، آقای مدیر وارد میشه و با جمله ای من رو منور میکنه!

- خانم اجازه بدید. من که عرض کردم ایشون دیگه امسال این مدرسه نمی مونن و قصد ترک مدرسه رو دارند. مگه نه آقای فلانی؟ خب پس! دیگه چرا عصبانیت؟

سر جام میخ کوب میشم. خشکم میزنه. ته دلم خالی میشه. تجسم برتری ثروت از علم رو با تک تک سلول هام لمس میکنم. یه احساس تحقیر توام با عزت بهم دست میده.

وسایلم رو از کتابخونه مدرسه بر میدارم. از گوشه گوشه مدرسه و خاطراتش تکه های شکسته دلم رو جمع می کنم و قبل از زنگ تفریح برای همیشه از مدرسه خارج (بخونید اخراج) میشم.

----------------------------------------

* هرگونه پیشنهاد شغلی اعم از گردگیری منزل پیرزن نود ساله ، شست و شوی رخت چرک های کارگر افغانی و خالی کردن چاه آب و فاضلاب منازل بیماران جسمی و روحی و معتادان حومه شهری با حداقل حقوق پذیرفته میشود!

** عشق نوشت: عده ای رفتند حج حاجی شدند / عده ای ماندند و اخراجی شدند ...

  • ۲۸ نظر
  • ۰۵ مهر ۹۳ ، ۲۲:۵۶
  • ۱۳۹۱ نمایش
  • سوره کوثر

مواد لازم جهت تهیه و خلق نمایشگاهی از نور در یک مسافرت چندروزه یا گردش یک روزه:

- توکل بخدا و طلب لحظه های خوب از اهل بیت ع در ابتدای شروع مسافرت یا گردش 

- یک پیاله همراه شدن اتفاقی با چند خانواده پرجمعیت و مدیر خداجوی یک مجموعه 

- نصف یک چهارم قاشق مرباخوری جرات و جسارت! 

- یافتن یک عدد روحانی پیش نماز خوش ذوق 

- تعدادی مأموم پایه جهت حرکت خلاف جریان آب! 

- یک جرعه اخلاص که صدای بلند و بی وقفه نوارهای غیر مجاز از دین ملت نزنه.

- یک عدد عکاس مسلمان. (مدیونید اگه فکر کنید منظور خودمم) 


برای ایجاد نمایشگاه زیبایی تنها کافیه کمی سلیقه داشته باشید. وقتی صدای اذان میاد ، بهترین موقع برای جواب عملی به اون دوستان ِ غیرِ بزرگوارناکیه که ساعاتیه با صدای خواهران و برادران ِ کمی تا قسمتی غیر مجاز! حسابی مورد عنایت قرارتون دادند و شما اگر تذکری بهشون ندادید چون حوصله خراب شدن یک روز تعطیلی تون و جمع کردن جنازه های یک دعوا رو نداشتید! 

همراه شدن یکی دو خانواده ی سه - چهار نفره که به همراه عزم جناب مدیر در انداختن موکت بین تخت ها و آلاچیق های مجموعه از دیدن یک روحانی در یکی از تخت ها به شور و هیجان میان ، جسارت و جرات دیگران رو هم برای شرکت در فریضه نماز ظهر بصورت جماعت افزایش میده.

 صدای اذان زنده که در محوطه بلند میشه ، کاملا میشه عطر نسیم و صدای آب و نفس های درختا رو بهتر حس کرد.

حالا تعداد جمعیت حاضر برای نماز جماعت که حتی یکبار هم همدیگه رو تا حالا ندیدن اما از شور کنار هم قرار گرفتن در این محیط و برگزاری این نمایشگاه در حال بال دراوردن بصورت زیر پوستی هستن ، بقدری زیاد میشه که جا برای عکاس پیدا نمیشه 

نماز با تشکیل سه صف پرشور در اون شرایط تشکیل میشه و این چند خانواده ظرف های میوه و قابلمه های غذا و مواد خام ناهار و همه چی رو رها میکنن تا در ایجاد نمایشگاهی هرچه باشکوه تر شریک بشن. 

کمی فکر کنیم. آیا واقعا کار فرهنگی اونقدرها سخت و دشواره که نیاز به بودجه ها و حمایت های آنچنانی داشته باشه؟ 

دعوتید به تماشای تصاویر نمایشگاهی از زیبایی در عین سادگی. 





* عشق نوشت: عقل میگفت بــــرو عشق به پایان آمــد /عشق میگفت بمان سوء تفاهم شده است!

  • ۳۶ نظر
  • ۱۷ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۰۰
  • ۱۶۱۵ نمایش
  • سوره کوثر

چهار رکعت نماز ظهر میخوانم ... قربة الی الله ...

الله اکبر ... بسم الله الرحمن الرحیم ... چقدر کار دارم برای امروز ... اصلا استراحت به من نیومده ... اینم شد زندگی ...

الحمدلله رب العالمین .. الرحمن الرحیم ... خدا هم که فک کنم ما رو فراموش کرده ... هوای هر کس و ناکسی و داره جز ما.... ایاک نعبد و ایاک نستعین ... دیگه سراغ کی برم امروز واسه مشکلم... یکی که حرفش برو داشته باشه ... کارمو راه بندازه ...

سبحان ربی العظیم و بحمده... وای که چقدر سرم درد میکنه... تو روح این همسایه بالایی با این رفت وآمداش ... بی وجدان یه ذره به فکر ما نیست... حتما نماز روزه شم قبوله! باید این دفعه دهنش رو صاف کنم ... بحول الله و قوته اقوم و اقعد ...

نمیدونم چرا تازگیا اصن نمازا اونطوری که باید نمی چسبه ... الله اکبر ... ربنا آتنا فی الدنیا حسنه ... عه! این لکه جوهره چرا نرفته... شستم که ... تقصیر این دایی مسعوده بس که عجوله! هوله این مرد! خدا به زنش رحم کنه چی میکشه ازش ... فرشته است ها اما فرشته ی عذاب!

الحمدلله اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک ... عه عه... مش جعفر بقاله ها ... نگاش کن تو رو قران.... داره میترکه... بس که میخوره ... خب مجبوری با دویست کیلو صف اولم وایستی جماعت بخونی ... ایششش.... همین شماها اسم ما مسلمونا رو خراب کردین ...

سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله ... قبضای تلفن مونده .. حجم نتم داره تموم میشه .. باز باید منت خسرو اینا رو بکشم با اون دماغ ضایع عمل کرده اش ... جراحی کرده خیر سرش... دروغ میگه شیش میلیون خرج کرده مردک... خونه ی پرش پونصد تومن داده ...

چقدر طولانی شد این نماز ... سبحان ربی الاعلی وبحمده ... الانه که باز این زن ِ کنه ی ما دوباره زنگ بزنه و نق زدناش شروع بشه ... خسته نمیشه اینقدر سین جیم میکنه ... 

السلام علیک ایها النبی ... این بغل دستی مونم نماز خوند؟ جفتک زد فقط! مث کلاغ میمونه ... 

باز خوبه ماها میایم مسجد و اهل نمازیم... وگرنه اینای دیگه با این نمازاشون خدا میدونه ... السلام علیکم و رحمة الله وبرکاته ... 

---------------------------------------------------

* عشق نوشت:  آبرو با بر و رویی برود گر تو نگیری / نقش دینداری ما نقش بر آب است خدایا 
گذر عمر نشانده‌ست مرا بر لب جویی / که پر از دسته گلِ داده به آب است خدایا !

  • ۲۲ نظر
  • ۱۲ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۱۰
  • ۱۳۷۴ نمایش
  • سوره کوثر

مدینه

۰۶
مرداد

                   

بازی گیرا و دلچسب بازیگران مدینه نیاز به تثبیت اون دیالوگ ها در ذهن ما داره. ذهن مایی که اعتقادات منظم و چارچوب های دقیق داریم. مثلا ما نمی پسندیم خانمی زیباهاش رو برای نامحرمان عیان کنه. درست؟! حالا بفرمایید ما دقیقا با این تصاویر چه کنیم؟! اینجا و اینجا. اگر خدا و پیغمبر و مال حلال و چادر شما در اون نقش باعث شد که نقش به اون خوبی ایفا کنید این عکس دنیای واقعی شما چیه؟ اگر حمید از من بپرسه چرا این ها جلوی دوربین توی تی وی همه شون خدا پیغمبری ان اما توی نت عکساشون خلاف اونه . من چی باید بگم؟

اگر الان اطلاعیه صادر بشه که بیاید جلوی فلان سازمان شعار مرگ بر بدحجاب سر بدیم ، خیلی از ما ها با کله و با رگ گردن بیرون زده می ریم. اما وقتی که نوبت کار علمی و بحث علمی میشه که بالاخره چه طور میشه حجاب بازیگرها رو درست کرد ، سریع به آدم برچسب می زنند که مگر خودت باطنت چطوریه که به ظاهر دیگران گیر میدی؟! خودت مگر گناه نمیکنی که دیگران رو متهم میکنی؟! یا اصلا چرا در مورد آدم ها قضاوت میکنی؟! آدم دلش باید پاک باشه. تو از کجا میدونی درون اینها چه میگذره؟! در حالیکه اصلا ما به درون شون کار نداریم. درعین حال نکته حائز اهمیت در این بحث اینه که تذکر بدیم، نقد هم بکنیم ولی شخصیت افراد رو از خودمون پایین تر ندونیم و طوری صحبت نکنیم که گویی خودمون رو رو از اونها نزد خدا بالاتر می بینیم. 

--------------------------

* معتقدم یکی از دلایل اصلی بدپوششی خانم های جامعه ما، بازیگرانی هستند که با حجاب برتر و نقش اثرگذار در فیلم های ارزشی بازی میکنند اما در عمل و زندگی خودشون پایبندی دلی به این ارزش ها ندارند.

** عشق نوشت: بعد از این یک ماه هر چه شد دگر پای خودت/ من برای بنده بودن دست و پایم را زدم

پیش مردم آبرویم را مبر! من هر کجا / رفته ام، حرف کریمی خدایم را زدم...
  • ۱۹ نظر
  • ۰۶ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۰۰
  • ۱۳۵۴ نمایش
  • سوره کوثر

+ شلوغی شهر مثل همیشه از همون ابتدا خودش دلگرمی عجیبیه. شاید براحتی بتونی حدس بزنی امروز مردم کشورت نه تحت تاثیر گرمای شدید تابستانی قرار گرفتن و نه تحت تاثیر عـــطــــش ! راحت احساس میکنی که همه امروز با " نیت " اومدند.

+ عده ای از پسر بچه های ده تا دوازده ساله با پوشیدن لباس رزم تکواندو در مسیر هنر نمایی میکنند. ( نقد اول: ) هرچند مثل همیشه جز شور و هیجانی که خودشون دارن ، هیچ چیز بهشون انگیزه نمیده و هیچ بنی بشری زبان تشویق به ایشان را ندارد.

+ دختران نوجوان همشکل و لباس با چادرهایی محکم و چفیه هایی سفید رنگ دست به دست هم موج خاصی از همدلی رو در بین جمعیت ایجاد کردند و بلند و یکصدا پاسخ شعارها را می دهند.

+ جوانی که اصلا نمیخواهد شباهتی به مذهبی ها داشته باشد ، خیلی پرشور و گرم با دوربین شبکه استانی مصاحبه میکند و با لحن خاص لوتی وار میگوید: "همه اومدن بگن : اسرائیل! زرررششششک! "

+ استقبال از طومار نامه نویسی مردمی بشدت بالاست. ( نقد دوم: ) درصد زیادی از خانواده ها بزرگ و کوچیک درگیر طومار کوچکی میشوند که در گوشه ای پرت از مسیر قرار گرفته و گویی صاحبی ندارد که خودکار در اختیار قرار دهد یا مراقبتی از این کار فرهنگی کند. ضمن اینکه نوشته ای بلند و بالا بر روی پارچه درج شده که امکان درج نظر یا دلنوشته بصورت گسترده رو سلب کرده است.

+ بچه های در آغوش مادر همچنان یکی از شیواترین و نغزترین لحظه های ناب امروز اند.

+ همراهی خوب جمعیت در پاسخ شعارها باعث فراموشی سختی های راهپیمایی با زبان روزه است. ( نقد سوم: ) خدا بحق همین علی ابن موسی الرضا ع بگذرد از مسئولین صوت که همچنان در امر عذاب مردمی موفق اند با این اتصالی های وقت و نا وقت!

+ بچه هایی تشنه ولی صبور و مبهوت در حواشی راهپیمایی بزرگ دست در دست پدرها و مادران شان دوش به دوش دیگر بزرگسالان در بین جمعیت خودنمایی میکنند.

+ جلوه های بصری امسال بشدت کاسته شده. ( نقد چهارم: ) این همه هنرهای تصویری و گرافیکی امسال تولید کردیم. جبهه حزب الله در فضای مجازی حداقل دو هزار پوستر با کیفیت و صد البته پر مفهوم آماده کرده است. اما در و دیوار این پیشرفت بزرگ را حس نکرده است. جنایتی فرهنگی در حق همسایگان امام رضا ع با این همه امکانات و پتانسیل.

+ آبخوری های مسیر، آب دارد! قطعا رعایت حال کودکان شده. ( نقد پنجم: ) چه سری است که بعضی به بهانه آب دادن به بچه هایشان قطراتی نیز می نوشند! کمی آنطرف تر که عده ای بزرگسال که قطعا زائر هستند ، رسما در ملا عام از قبل لیوان آورده اند و خیلی گوارا ... !

+ پدری جوان در حال صحبت با همسرش میگوید: "بچه ها این سه ساعت جیک نزده اند! غیر قابل باوره نه؟" شنیدن همین یک جمله و دیدن صحنه ی قشنگ بچه ها در کالسکه دوقلو اجازه نمیده از خیر عکس بگذرم :دی

+ سخنران محبوب و دوست داشتنی ، حاج آقای ماندگاری سر چهارراه خسروی به خانواده شون ملحق میشن و نوه شون رو در آغوش میگیرند و از ما جدا میشوند.

-----------------------------------------

* قشنگ ترین لحظه راهپیمایی امروز ، دیدن تصادفی دوست نازنینم "مولوی حشمتی" در راهپیمایی بود. مولوی سنی از یکی از روستاهای استان سیستان و بلوچستان که بیش از ده ساله به مذهب تشیع مشرف شدند و چیزی نزدیک دویست و پنجاه نفر از مردم روستا رو هم واسطه تشرف به مذهب حقه شدند. حاجی حشمتی رو اینجا بخونید.

** هرکس یک لحظه از تکه های راهپیمایی قدس 93 امروزش رو به اشتراک بذاره.

*** نوای وبلاگ : با اذن رهبرم ... 

  • ۱۵ نظر
  • ۰۳ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۴۹
  • ۱۱۶۴ نمایش
  • سوره کوثر

یک طرح خوب

۳۰
تیر

طرحی رو مدنظر دارم که بین هرچند پست، یک بحث چالشی و مفید رو مطرح کنم و با یک گفتگوی دوستانه نظرات مخالف و موافق رو به نمایش بذاریم. 

اون وقت با نقد یا تایید نظرات مطرح شده، بحث خوبی رو با استفاده از فکر های مختلف به آرشیو و دسترس دیگران هم قرار میدیم. 

مثلا چرایی یک رویکرد اجتماعی که در خانواده های ما (چه تعریف مذهبی بهش تعلق بگیره چه نگیره) وجود داره و پیامد های این رویکرد رو نگاه میکنیم . موضوعات مصداقی مختلف رو به نقد میذاریم. البته در داخل کار دقیق تر و ملموس تر جزئیات رو می بینیم ان شاءالله.

هدف اصلی من از این طرح " فکر کردن " روی موضوعاته. مهم قانع کردن نیست. مهم یک هم اندیشی صمیمانه و در عین حال سازنده است که کف کار طرح موضوع و سقف کار یک هم اندیشی نو و شکیل در هریک از موضوعات ظاهرا معمولی باشه . نویسنده ی کریمانه هم خودش در این دست پست ها بعنوان یک نظر دهنده ی صرف خواهد بود.


* نظرتون رو بگید. چون این طرح نیاز به حوصله و حضور دوستان داره و عملا بدون نظرات مختلف ثمره ی خوبی نخواهد داد.

** درصورت استقبال و موافقت با طرح ، اسم طرح رو هم پیشنهاد بدید. 

*** ان شاءالله لینکدونی وبلاگ مجددا باز میشه. اگر همسنگری از قلم افتادن حتما یادآوری کنند. 

  • ۲۸ نظر
  • ۳۰ تیر ۹۳ ، ۱۸:۰۶
  • ۱۴۳۷ نمایش
  • سوره کوثر