آه نامه ...
من، آزاد شده ی زندان های سیاسی عربستان هستم.
چشم هایم زرد و صورتم بی خون. نفس هایم تنگ و سینه ام مجروح.
آمده ام؛ اما این بار نه از بیابان های داغ بلوچستان؛ که از سکوت سرمای حقوق متلعق به یک بشر!
بشری به وسعت غزه تا همین جزایر آبی ایران و تفنگداران امریکایی به زانو درآمده اش.
سرود پلک های آزرده ام، همگام با فریاد های شیخ نمر در اعماق ظلمت و سیاهی بی غیرت شب، خواب را از چشمان شان گرفته بود.
مشت های گره کرده ام در دستان آفتاب خورده علامه زکزاکی موج مرگ بر امریکا می گرفت و بر سرشان فرود می آمد.
دنیا را کرده اند جنایت گاه و به دنیا فهم کرده اند سکوت در برابر ظلم، عبادت است! بی صاحبی است دیگر! لابد همین امروز فردا صدای دعای کمیل از مسجد کاخ سفید خواهیم شنید! دنیای نقش بازی کردن صهیونیسم مگر تمامی دارد؟
نفس هایم به تنگی آمده بود و ثانیه های بستری بودنم در جهنم بیمارستان، به عقربه های ساعت چنگ زده بود تا زمان از حرکت بیفتد.
پاره های کبد و معده ام روزی ده بار از جانم بیرون می ریخت و هربار زمزمه می کردم: جانبازی برای آرمان و عقیده، چقدر شیرین است.
تمام مدافعان حرم با من بودند. جنگ بالا گرفته بود به پای حریم حرم الله. مقصدشان، بقیع بود که حالا اتفاقی! از سوریه می گذشت.
شهدای یمن عجیب بوی اول انقلاب خودمان را گرفته اند. آرام و مطمئن با قدم های ثابتی که برای من هم قوت قلب بود.
از دل حسینیه علامه زکزاکی نیجریه، جنازه می رویید. من مانده بودم و جای خاصی که ایستاده ام در تاریخ انسان وحشی.
پیکر چهار شهید فلسطینی مان هم که تشییع می شد، تمام حماس، بوی باروت میگرفت.
راستی میدانی بوی خون آدم ها با یکدیگر فرق می کند؟
این بوی خون سمیر قنطار است... این، بوی خون شیخ نمر است... این بوی خون شهدای مناست... این، بوی خون مدافعان حرم است... این، بوی خون شهدای هسته ای است ... این، بوی خون اردواردو آنیلی است ... این، بوی خون آیلار است ... این، بوی خون محمد الدوره است ...
من برگشته ام، پیامبر تبلیغ که در هرجای غربت شیعه؛ این ناموس واره ی هستی به رسالت ضد استکباری ام با پای دل، در خواب و بیداری مبعوث گردیده و با آن، تمام لحظات بی بازگشت عمرم را شمرده و با آن، زندگی کرده ام.
در رگ هایم خون کوروش نیست.
اما غیرت علی و آل علی آن چنان در گوشت و پوست و خون و استخوانم آمیخته است که هرکجای این فتنه سرای دنیا، خودم، باورها و آرمان هایم در صف اول "استکبار ستیزی" ایستاده ایم.
----------------------------------------
* هنوز ضربان قلب قلم ام، نامنظم است و اگر ترس کمرنگ شدن شور و انگیزه کلمات پست در کشاکش این بیماری نبود، بروز نمی شدم.
** عشق نوشت: مپرس از من چرا در پیله ی مهر تو محبوسم / که عشق از پیله های مرده هم پروانه می سازد
- ۹۴/۱۰/۲۵
- ۸۵۰ نمایش