غمگین ترین پست من
خونه های بچه های وبلاگ نویس خیلی زود خالی میشه و بعد، بی صدا حذف.
کامنت های گذشته رو میخونم. تمام کسانی که بودند و الان نیستند.
خب حالا نمیخواین باشین، چرا وب تونو حذف میکنین که یه مشت تبلیغاتچی بیان اون حال هوای خوبو تبدیل کنن به دنیا و دنیا و دنیا...
دلم تنگ شده برای همه وبلاگنویسایی که حتی یک بار پاشون رو گذاشتند کریمانه.
اونایی که بخاطر مسائل زندگی شون ازم دورند. میخونند ولی امکان نظردادن ندارن.
اونایی که فراموشم کردن و فکر کردن با یه مدت نبودنشون، منم فراموش شون میکنم.
اونایی که قول دادن و قسم خوردن و اطمینان دادن بهم که تا آخر میمونن. اما رفتن و حالشونم خوبه و خوش.
اونایی که از راهنماییام به جایی رسیدن اما دیگه حوصله برگشتن و دست تکون دادنم بهم نداشتن!
.
.
یه درد بزرگ این فضا اومدن و رفتن آدم هاست. اومدن و رفتن! به همین سادگی.
تنها شدن و از دست دادن، همیشه سخته. همیشه.
اما وای به حال این که از اون مدل آدما باشی که وقتی یه نفر حتی برای یک ساعت بیاد توی زندگیت، تا عمر داری فراموشش نمیکنی. اون وقت کار، وحشتناک سخت میشه.
امشب همه تون اومدید سراغم. همه تون ...
کجایی بچه شهید که دلم برات یه ذره شده بخدا. چقدر مظلوم بودی! یادته حتی وقتی گفتی زیادی ازت فهمیدم، تصمیم گرفتی بری؟ سید سجاد کجایی پسر ... بابا شدی بریم جهادی؟ ولی مصطفی بتادین فکر کنم دوباره رفته باشه سوریه خبری ازش نیست. شکلات، یه روشنفکر شده با عقاید لیبرالی اش. مرتضی حافیان امسالم محرم غرفه زده و حالا با کوچولوش میره پای غرفه... سید مهدی لابد هنوزم الویه درست میکنه داخل حجره شون ... خانم سیده طاهره حتما حافظ کل قرآن شده ... خانم باران که دکتری شو قبول شد و دیگه کلاسش به ماها نمیخوره(آیکون بغض) ... داداش پیمان هنوزم دو دلی برای اون تصمیم کذایی؟ خدا کنه نرسیده باشه اصلا. بیتا 110 یادمه یه دانشگاه خوب قبول شد و آخرین بار گفت فشار درسا و این بازیا حسابی درگیرش کرده... پرواز سپید که هیچ وقت رفتنش رو نبخشیدم ... خانم بشری، جهادی می نوشت و دغدغه های قشنگی توی این شلوغیا داشت... عباس و سرباز گمنام که دیگه نیستن با کامنتای شلوغ شون، سرکارم بذارن و خل و چلم کنن ... اشک انار هنوز معلم برتر و موفقی هست که عقاید سیاسی و روحیه ی ولایی شو خیلی دوست داشتم ... خانم لیلی مدرس که با وبلاگ دومش، سبک جدیدی رو میخواست پیاده کنه ... خانم میرفضلی و اون نشاط همیشگی توی کار فرهنگیش، خانم ترنم و وبلاگ خونه ی ما که خونه ای بود برای ما ... خانم خودمونی و آقا فرزاد که یک بار برام کامنت گذاشت ولی از عجیب ترین کامنتای پر انرژی کریمانه بود ... آفتابگردون که وبلاگش رو حذف کرد و از نو ساخت و دوباره رفت ... خانم مدیر که لرستان رو با بزرگی امثال اون شناختم ... عمه خانم که همیشه مثل یه پرستار دلسوز بالا سر همه بلاگیا بود .. خانم خاطی مامان هادی و محبوب یار و لیدی ایکس و صمیمانه با خودمان و دلمـ و گروه پر صفا و خاص شون که چراغ روشنی گوشه این فضا بودند ... معلم روستا خاموشی عزیز که با دل دریایی ش از خدمت به روستا و روزهای تکرار نشدنی اش مینوشت ... کمیل که قرار گذاشتیم کربلای اربعین همو پیدا کنیم... دعاگو که پیام آخرش رو ایام اربعین دوسال پیش برام گذاشت و مجبور شد و رفت ... محمدعلی که هنوزم باور نکرده فک کنم اون بلاهایی که مسئولین جهادی سر ما اوردند ... قلب تسلیم که امیدوارم به دردی براش خورده باشم و اون روزهای سرد و سخت رو به پایان رسونده باشه... دختر چادر به سر و دیالوگ های خوب وبلاگش با مخاطباش ... یار مهربان و معلمی که به خونه ی بچه های مدرسه شون عاشقانه رفت و آمد میکرد ... عزیز عاقبتی عزیز با همون دکلمه های کوتاه تکراری ... من و خواهرم که برامون خاطرات خانوادگی فوق العاده شون رو میذاشت... خانم راز موعود و نورالهدی الزهرا س که هدیه ویژه برام آوردن از زیارت شهدای راهیان ... خانم شمس که الان باید خارج از ایران باشه و در حال تحصیل و تزریق دغدغه های جدی دینی ش... بچه های پایگاه شهید نورولی بربست که بهم لطف داشتن همیشه اما الان دیگه ... دانشجوی بیدگلی که واقعا نابغه بود توی نقد اجتماعی... t.k که از سی آبان نود و سه دیگه بروز نشد ... اینک شوکران و نگرانی های خاص اون سن و نگاه به آینده ای روشن...
سرباز گمنام بی معرفت که دنبال بهونه بودی برای رفتن ... خانم شیرین و سفره ای که هیچ وقت برپا نشد ... خانم همسر سیدعلی هیچ وقت نخواستیم کسی بخاطر تفاوت نگاهش از اینجا بره، وجه اشتراک مون این جمله بود که میگفتید اردو های جهادی تنها جایی بودند که از اینی که هستم خجالت می کشیدم ... حسین فتحی بخدا حرفی زدم بخاطر برزخی بود که توش مونده بودی ... خانم طهورا بخدا فتوای آیت الله مکارم رو از زبون پسرشون شنیدم و براتون گفتم، دشمنی نداشتیم هیچ وقت ... مستر طلبه که تعریف کردنات، هیچوقت الکی نبود... خانم حمزه ای واقعا این فضا به شما و خانواده ای مثل شما نیاز داشت ، کجایید؟ :( ... خانم زهرا که هیچوقت توی این چندسال که مینوشتم، از تشویق ها و حمایت های کوتاه اما دائمیتون بی بهره نموندم... برف دونه ای که برای اردوی مشهد روستامون، چقدر پول جمع کرد ... آقا وحید کاش بازم بیای و از طرح ها و بحث های محرومیت زدایی بحث کنیم، شماره ات پاک شده :( ... اناالحق که با رفتنش، یه وبلاگ خوب رو از این فضا گرفت ... آقا مهدی سیدی که هرچند فقط برای نقد میومد، اما همونم خوب بود ... خادم المهدی که با خوندن جهادی نوشت ها حال و هوات خیلی عوض میشد... خادم الزهرا که همیشه از وضع خواستگاری ها و خواستگارها شکایت داشتی و با مادرت اربعین نوشت ها رو میخوندید ... بال گشاده ی زحمتکش و پرکار ... خانم بازاری ... بهارنارنج ... صفورا ... مهاجر ... منادی ... پیام ... مشهد سری ... حبیب ... قاصدک ... الف میم ... حسرت به دل... سرزده ... خیال خال ... نگارنده ... مامان مرغه ... همسایه کریمه ... حسین ... کمی بودن ... حوزه پنج ... شمیم ... یه خواهر ... پرستوی مهاجر ... علیرضا ...
کجایید .....؟ کجایییییییییییید؟ آیا شما حدیث دلتنگی نشنیدین؟
قدیما حقی بود به اسم حق مصاحبت. مردم با هم یه دقیقه صحبت میکردن، به گردن هم حق پیدا میکردن. کو؟ کجاست حق من؟
میدونید چقدر سخته دیدن صفحه وبلاگ های قشنگی که حالا بعد از حذف، تبدیل به تبلیغات مزخرف و پوچ شده؟
خیلی سخت بود یه دلخوشی کوچیک برای این دنیای خراب آباد مجازی میذاشتید؟
.
.
حال سوره کوثر این روزها، ... هیچی.
هروقت از اینجا رد شدید، این بار، فاتحه ای ساده برای دلم بخونید و بعد برید ...
-----------------------------------------
عشق نوشت: وای از آن روز تو "عاشق" شوی و من "معشوق" / پدری از تو در آرم که خدا میداند ...
- ۱۸ نظر
- ۲۵ مهر ۹۵ ، ۰۵:۰۵
- ۱۱۸۸ نمایش