جهادی نوشت (42)
لبخند آباد!
از زمانی که به دنیای تو عادت کردم به تو اندازه خورشید حسادت کردم
هرکجا رفتم و هر جا که درختی دیدم از تو و سادگی عشق روایـــت کردم
یاس و نرگس همه از چشم تو پیدا میشد زیــن جهت بود که ابراز ارادت کردم
تو که لبخند زدی از ته دل، فهمیدم شرط مکتوب خدا را رعایت کردم
رنج و محرومیتات بازی الفاظ بد است بخدا در دلم احساس خجالت کردم
عطش و داغی صحرای دِهات باعث شد من بیدل هوس فیض شهادت کردم
حین خدمت به نگاهت، سحری، با حسرت "کربلای حسن فاطمه" را سیر، زیارت کردم...
------------------------------------------
* عشق نوشت: گفتی بخند، گریه بماند برای بعد / در من چه اشکها که پسانداز میشود!
- ۹۷/۰۲/۱۴
- ۴۳۶ نمایش