جهادی نوشت (50)
چالش زیارت (7)
ظهر بود و بیابان برای از پا انداختن مان، مچ انداخته بود. هرچه بیشتر مبارزه میکردیم و به روی مبارک نمیآوردیم، حجم کارهای اردو، طاقت فرسا بود و جانکاه. آنقدر که اصلا نفهمیدیم وقت ناهار رسیده و جوان همراه مان، برای بردن مان به منزل آمده است.
پیرمرد و همسرش، تدارک ناهاری دیدهاند که با شناخت من، چنین غذایی مدتهاست در این خانه سِرو نگردیده. اما خوشحال اند که آخرین روز حضور در روستا، میهمان ایشان هستیم و بر سر سفره پر محبت شان نشسته ایم. ما هم خوشحال و البته شرمنده.
صحبت پیرمرد بلوچ، برایم جذاب است. "ما هرچه داریم و نداریم، برای این کشور گذاشتهایم. از فرزندانمان که تمام روز در مدرسه هستند و بعد در مسجد، با شما کلاس فرهنگی دارند. از همسرم که از بیماری کلیه رنج میبرد. از خودم که توانایی کار کردن دارم اما کسی به ما کار نمیدهد. اربابی اینجا بود که زمین و باغ داشت، دزدی میکرد. همیشه میگفت: جایی که همه چیز غلط است، خوب بودن هم غلط است."
با دستهای خودش، گوشت تکه میکند و جلویم میگذارد. "شما بچههای جهادی اما فرق دارید. رایگان، خوبید. بیدریغ محبت میکنید. تو اگر به ما سر نزنی، هیچکس دیگری هم نمیآید. همین که شما میآیید ببینید ما زنده ایم یا مرده، والله برایمان کافی است."
حرفهایش تلفیق نسیم خنک و آب سردی است بر پیکر گرمادیده ام.
آخر شب بعد از تعیین ساعت حرکت صبح زائران از روستا، پیرمرد جلو میآید. آغوش باز میکند و میگوید: "به امام رضا سلام برسان. بگو خودش برای ظهور امام زمان دعا کند. بچههایم به زیارت میآیند. همهشان، فدای صاحب الزمان."
معمولا شب شروع اردو، همه خوب میخوابند. اما خواب، از چشمهایم رخت بربسته. نمیدانم چرا امشب، هوا اینقدر آفتابی است. دلم، روضهی مدینه میخواهد که به ساخت و ساز بقیع ختم شود.
برگی از دفتر خاطرات اردوهای جهادی - 1393
-----------------------------------------
* خمینی نوشت: مهم این است که واقعاً این خدمتگزارها که خدمتگزارند، احساس این معنا را بکنند که این تودهها بندگان محروم خدا هستند و شما می خواهید به اینها خدمت کنید و خدمتگزار آنها هستید.
** عشق نوشت: فقط نه دست زمین دور مانده از حرمت / نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو
من از تو هیچ به غیر از همین نفهمیدم / که میهمان، همه ماییم و میزبان، همه تو!
- ۹۷/۰۴/۰۳
- ۸۶۸ نمایش