اربعین نوشت (17)
متبرک مثل خاک!
پیاده روی از نجف تا کربلا، مانند دراز کشیدن روی ابرهاست.
آدم را هوایی میکند که خودش را در لحظات ناب این مسیر، رها کند و به دست بوی سیباش بسپارد.
نشسته بودم روی یک صندلی نیمه شکسته که با آن همه مبل و صندلی بین راه، دیگر به چشم زائری نمیآمد.
قرآنم را باز کردم. صفحه ای را به نیابت از شهدای مدافع حرم با لحن روضه، خواندم و بارانی شدم.
آیات که تمام شد، بانوی پریشانی را دیدم که انگار زیر پای زوار، دنبال گنجی گرانقیمت بود.
جوان عراقی با جاروی دستی کوچکش، گرد و خاک مسیر رفت و آمد را تمیز و با احترام به گوشه ای جمع میکرد.
بانو به محض دیدن این صحنه، همچون کسی که طلا و جواهراتش را پیدا کرده، به زحمت خودش را به خاکها رساند.
مشتی خاک برداشت؛ در انتهای پارچه ای سبز رنگ و منقش به نام "حسین" پیچید.
به چشم میکشید و روی قلب میگذاشت. زمزمه میکرد و بیهوا میبوسید.
احساسم این بود که او خوب میداند خاک پای زائران بین راه، چیزی متفاوت از حتی خاک خود حرم است.
از جوان عراقی پرسیدم که با این خاکها چه میکند؟
گفت: "از حالا برای سال بعد، شالیزار برنجهای موکبمان را با این خاک، متبرک میکنیم."
صندلی نیمه شکسته، حکایت فهم نیمه شکستهی من از یک عاشقی عطرآگین بود.
-------------------------------------
* عشق نوشت: ما با حسن(ع) به عشق حسین(ع) آشنا شدیم / ما از مدینه راهی کرب و بلا شدیم ...
- ۶ نظر
- ۲۶ مهر ۹۶ ، ۱۴:۲۲
- ۵۲۸ نمایش