جهادی نوشت (27)
یک عاشقانه آرام
حوالی مغرب با حسن، نشسته بودیم کنار دیوار مسجد. تقریبا سه ساعت فوتبال بازی کرده بودیم.
حسن وقتی اون روی مهربونش گل بکنه، به معنای واقعی کلمه "دوستداشتنی" میشه.
ازش می پرسم: امشب شما شام چی دارین؟
با غرور خاصی میگه: خورشت!
و من، با دیدن غرورش، مثل همیشه بجای خورشت میخونم: نون خشک و فلفل و آب و نمک و روغن.
جواب میدم: اوووف. نوش جون. ما هم نون و ماست داریم با خیار. ولی خورشت شما خیلی بهتر از غذای ماست.
میگه: آره. پس چی؟
فردا قبل از ظهر، یکی از بچه ها خبر میده برای ناهار، مهمونی دعوتیم خونه یکی از اهالی روستا.
ظهر که بچه های گروه جمع شدن، با پیشواز دوتا از بچه های روستا به سمت خونه حرکت میکنیم.
سفره ای روبروی ماست که میشه اسمش رو گذاشت: سفارشی ترین سفره دنیا.
چلو گوشت آهو با پیازچه و سالاد گوجه و ترشی مخلوط، آب خنک و دو تا شمع به میزبانی دو تا چفیه!
یک ماه، صبر کرده بودند تا ما به روستا بیایم و گوشت های شکار آهو رو دور هم بخوریم.
پیاز و گوجه از باغ خودشون برامون چیده بودند و ترشی رو هم به افتخار اینکه من خیلی دوست دارم!
مهمون شده بودیم به یکی از خوشمزه ترین غذاهای سال مردم روستامون.
تازه برامون قاشق هم گذاشته بودند!
تا حالا ندیده بودم کسی سر عزت نفس، عزت گذاشته باشه.
زیر لب می گفتم: سفره عزت نفس شیعه حضرت زهرا همیشه برپا.
------------------------------------------
* عشق نوشت: گرچه با تقدیر، ناچار از مدارا کردنم / عشق اگر حق است، این حق تا ابد بر گردنم
- ۱۵ نظر
- ۲۲ تیر ۹۵ ، ۱۹:۳۰
- ۱۱۰۵ نمایش