اولش س آخرش ه!
دنیای جهادی همیشه مدیون واژه ای به نام "رزق" است و رزق در تکلحظه ای ناگهانی در کمینگاه توست. اگر خودت را در معرض اصابت آن قرار بدهی، برنده خواهی بود وگرنه درهمه حال، بازنده ای.
حلقهی دختربچه ها نزدیک میشود و از انرژی واریزی عرش به زمین، در کمتر از لحظهای بهره میبرم.
- بیاید جمع بشید تا اسمهاتون رو حدس بزنم. اول و آخر اسمتونو بگین تا من اسمتونو بگم.
جمع قلقلیها با حضور تعدادی نمکدان متحرک! از جنس دختربچههای بلوچ، تشکیل میشود!
اسامی را بیاشتباه حدس میزنم و همین، جذابیت برنامهام را بیشتر میکند.
و کمی بعد به انتخاب خودشان، اسم بازی پرهیجان مان را میگذاریم "اسمبازی"!
- تو اسمت چیه؟ بچهها کسی نگه من میخوام حدس بزنم.
دیروز تمام مدت، چشم از کارهایمان برنمیداشت. علیرغم جهتدهی های منفی برادرانش نسبت به نزدیک نشدن به بچه های گروه جهادی، مثل یک الگو به خواهران گروه جهادی نگاه میکرد. این برای مسئول گروه، یک امتیاز ویژه است که بداند دختربچه ها توانسته اند از میان جوانان انقلابی و در عین حال شیعه، یک نفر را به عنوان فرمانده و مرشد خود بپذیرند.
- اولش "س" داره. آخرش "ه" داره.
نگاهش داغ و گیراست و آماده است تا در کمترین زمان ممکن جواب بگیرد. اما انگار جادو شده ام. با استرس، وارد گود میشوم!
- سمانه؟
بچه ها که انگار منتظر بودند تا بالاخره از من اشتباه بگیرند، با خوشحالی وصف ناپذیری، به نشانهی رد، سر تکان میدهند.
- پس سمیّه است بچه ها. مگه نه؟
- نههههههه!
- ستاره و سعیده هم که نیست دیگه لابد!
- نـــــه! دیــــــــــــگه سووووووووختی.
مطمئنم که اینجا خبری هست و باید منتظر یک رزق باشم. از خود او میخواهم درجایش، بلند شود و هرچند ترس از صحبت کردن، میراث این بچه ها شده اما اسمش را در جمع و در مقابل همسالانش بگوید. او هم برمیخیزد و به مانند آنان که چیزهایی را به تازگی یاد گرفته اند و انگار نه انگار که از همان دخترهای سر به زیر و خجالتی روزهای اول بوده است، کلام آغاز میکند.
- به نام خدا. اسمم "سامیه" است. سامیه یعنی بلندمرتبه و بالا. یکی از لقبهای حضرت زینب هم هست.
این جواب برای دختری که روزهای اول اردو، حتی از دیده شدن هم فراری بود، امروز یک پیشرفت فرهنگی بینظیر است. شروع با یاد خدا، خوشحالی از داشتن این اسم کمتر شنیده شده و توضیحی روان، کامل و بی نقص در ادامه!
بعدها جایی شنیدم که سامیه به معنای زن بلندقدی است که عازم شکار میشود. به دنبال روزی هستم که ببینم آن سامیه ای که در روستای اهل سنت، با آن روحیه و تغییرات امیدوارکننده دیدم، برای نسل جدید انقلاب، چه شکارهایی خواهد داشت.
-------------------------------------
* عشق نوشت: یک "حسنجان" گفتم و صدبار "زهراس" گفت: جان؟ / ذکر من را مادر آقا تلافی میکند!