جهادی نوشت (3)
ماجرای یک ناهار!
جهادی یعنی اینکه:
بعنوان نماینده کل بووووق در نهاد بووووق از طرف استان بوووووق دعوت بشی برای چند جلسه مهم کاری و اداری در استان بووووق . ( چه بوق تو بوقی شد. )
اون وقت :
دوستای قدیمی ات بگن ناهار خونه مایی همه بچه ها هم جمع اند. نیای خود دانی. بعدا گله نکنی.
مسئولین جلسه تماس بگیرن و بگن ظهر میهمان حضرت حجت الاسلام بووووق هستید جایی قول ندید.
بچه های گروه های جهادی منطقه بهت اولتیماتوم داده باشن که اومدی اینجا حق نداری جایی بری جز پیش ما.
برادران و خواهران مبلّغ استان تماس بگیرن و بگن ناراحت میشیم اگر اینجا هستید ظهر تشریف نیارید فرهنگسرا!
حجت الاسلام بوووق متوجه حضور شما در استان بشه و بخواد ماشین بفرسته دنبالت برای حضور در یک جمع دوستانه .
مسجد هم بمناسبت ایام جشن اهل بیت بخواد ناهار بده!
خب؟؟؟
بعد درست در گستره انتخاب های سخت بین این همه گزینه های حقیقتا چرب (!)، سرنوشتت بشه ساندویچ فلافل "داریوش و رفقا".
حالا چطوری این اتفاق افتاد؟
به اون یکی گفتیم اونجا دعوتیم. شرمنده. به دومی گفتیم نمیرسیم میریم یکجای دیگه. به اون یکی پیامک دادیم که فلانی خیلی اصرار میکنه میریم اونجا. شرمنده.
خلاصه وقتی به خودمون اومدیم دیدم بله همه جا رو کسنل کردیم و بسلامتی جایی برامون نمونده!
البته از خدا خواسته مون بود که پامون به میز ناهار مسئولین باز نشد (بدلایلی). خودش جهاد میخواست.
فقط یه نکته آخرش داشت :
فلافل اون روز مزه عجیبی داشت. یه چیز تو مایه های فلافل های اربعین مسیر کربلا ...
-------------------------------------------------
* دلم خیلی برای جهادی تنگ شده. امسال تابستون ظاهرا رزق جهادی ما رو ... نوای وبلاگ نوای دلتنگی یک جهادی نویس ...
** عشق نوشت: تو هم در آینه حیران حُسن خویشتنی / زمانه ای است که هرکس به خود گرفتار است ...
- ۱۱ نظر
- ۰۱ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۳۳
- ۱۱۱۲ نمایش