جهادی نوشت (38)
افطاری عشق
نمیدانم تا بحال جهادی رفتهای یا نه؟ اصلا یک بار در عمرت حاضر شدی سر سفرهای افطار کنی که بعد از چای و نان، تا سحر که شیر و برنج بخوری، چیز دیگری برای اطعام نباشد؟
افطار به طعم عشق. اینجا بیابان های بلوچستان است که آفتاب ۵۸ درجه را به میزبانی حجرههای کاهگِلی رمضان آورده است تا آسمان کویر، عیار اخلاص زمینیان را به ترازوی عشق ناب، بیازماید.
تو دعوت شدهای! با بودن تو در این جمع، آیینهی دل نازک مردمان روستا خدا را انعکاس میدهد و تو در تحیر ماندهای که ماه خدا را در زمان جستجو کنی یا مکان؟ در سی روز یا یک عمر؟ در زمین یا در عرش؟ در کعبه و حرم یا دل و جان مومنین چشم انتظار به جادهی عاشقی روستا؟
دقیقتر که ببینی، گرما امان پیر و جوان را بریده و شیطان، برای تهنشینی این شور و حرارت، لباس نو بر اندام مخازن آب پوشانیده است! اما آمیختگی نور با روح و روان مردم کاری کرده است که هرچه عطش و تشنگی پشت لبها مانده، از رو رفته است!
اینجا باید از همه بیشتر تشنه شوی. دلهای زیادی اینجاست که از تو الهام میگیرد. چشمهای زیادی کمین کرده اند تا تعداد تَرَکهای لبانت را به شماره درآورند و به تقلیدشان از تو ببالند. پس این تو و این توپ فوتبال. بچهها که روزه نیستند. بسم الله!
--------------------------------------
* عشق نوشت: یاحسن! تا به ابد در دل و همراه منی / تو کریمانه ترین معجزهی ماه منی!
- ۶ نظر
- ۱۴ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۵۴
- ۶۱۲ نمایش