کشتارگاه دغدغه!
به مناسبت روزهای انقلاب، یک طرح جدید و جمع و جور بدون تشریفات مرسوم، در سطح شهر تدارک دیده ایم که برای افتتاحیه روز اول این حرکت کاربردی و جاذب نسل سوم و چهارم، نیاز به دعوت از یک سخنران محبوب و شناخته شده داشتیم.
اما هرگز فکر نمیکردیم خستگی چند ماه تمرکز فکری و اجرایی روی طرح با مسئلهی دعوت از سخنران مشهور به جان همه مان بماند. آنقدر که همه به اشکال و انواع مختلف، ما را پس زدند.
یعنی از خود آقای پناهیان بگیر تااااااا امثال اساتید ماندگاری و میرباقری و رفیعی و مومنی و عالی و فرحزاد و رنجبر و ... . همه معذور بودند!
"حاجآقا نمیتونن تشریف بیارن". این، جواب محترمانه منشی برخی از همین بزرگواران هست. حال، دیگر اینکه چرا؟ و مگر عیب برنامهی ما چیست و اصلا خب اگر شما نباشید، چه کسی میآید جوانان را به برپایی چنین محافلی دلگرم کند و آیا شما چهرهی مشهور شدید که ناز و عشوه تقدیم نسل تشنه و منتظر کنید و اصلا آیا میدانید با این بیتوجهیها و کممحلیها چه کشتارگاهی برای دغدغهها و انگیزههای نسل جدید به راه میاندازید؟ و خیلی از این دست سوالات، مواردی است که در گلوی همهمان میماند.
جالب اینجاست که میشنوی همین روزها یکی از همین بزرگواران در منزلی کوچک و با جمعی اندک، به ایراد سخنرانی پرداخته ولی برنامهی نو و انقلابی ما را با آن دوز تاثیرگذاری در مسجد بزرگ شهرک نادیده گرفته و نپذیرفته است. یعنی اینکه میگویند "روابط" جایگزین ضوابط میشوند، حتی در اینجا و این محیط هم کاملا صحیح و مشهود است! به صرف اینکه بانی جلسه، فلانی است، قبول میکنید و میروید و بالبال زدن عدهای را که شاید اسم ندارند و رسمشان محل توجه و حمایت است، نادیده میگیرید؟
جالبتر اینکه وقتی برای فرار از شیطنتهای مسئول برنامههای این عزیزان که بعضاً دلسوزانه مطلب را به چهرهی مشهور منتقل نمیکنند، این بار در مراسمی، خود این بزرگوار را پیدا میکنی و طرح موضوع و دغدغه میکنی، با ارجاع دوباره به همان آقای مسئول برنامهها و بهانه کردن جلسهای که پیش رو دارند، از محل حادثه فرار میکنند!
میدانی؟ احساس میکنم نوعی بیخودپنداری نسبت به قاطبهی نسل ما در بزرگان - بجز رهبرم - وجود دارد که عموما جوانان را دستوپاگیر و خطاکار و دور از انقلابیگری عقلانی میپندارند. وگرنه چه ظلمها که در حق حرکتها و نگاههای نوین دینمدارانه و انقلابی که نمیشود.
درد این پست، سالیان سال است که با من بوده و هست؛ یادم میآید بلوچستان هم که بودیم، وقتی به چند سخنران و مداح مشهور برای یک همایش یادواره شهدا تماس میگرفتیم و همگی به طرز قاطعانهای "نه" میآوردند، همین زخم را به میهمانی سایر گلزخمهای جهادی مان میافزودیم.
آن موقع چنین توجیه میکردیم که لابد جانشان عزیزتر از امثال ماست که جانبرکف، به بیابان محرومیتهای انقلاب زدهایم. اما حالا چه؟ قلب پایتخت که دیگر مسئلهی امنیتی ندارد!
-----------------------------------------
* عشقنوشت: هر کسی در دل من جای خودش را دارد / جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها / عاقبت با قلم شرم نوشتند : نشد!
- ۹ نظر
- ۱۷ بهمن ۹۶ ، ۱۱:۲۰
- ۶۳۱ نمایش