شکوه من!
۳۰
آذر
ای غم، سلام آتشین من به تو، درود قلبی من به تو، جان من فدای تو.
تو ای غم بیا و همدم همیشگی من باش. بیا که مصاحبت تو برای من کافی است. بیا که می سوزم، بیا که بغض حلقومم را می فشرد، بیا که اشک تقدیمت کنم، بیا که قلب خود را در پایت می افکنم.
ای غم، بیا که دلم گرفته، روحم پژمرده، قلبم شکسته و کاسه ی صبرم لبریز شده، بیا و گره های مرا بگشا، بیا و از جهان آزادم کن، بیا که به وجودت سخت محتاجم.
ای غم،در دوران زندگی ام بیش از هر کس مصاحبم بوده ای، بیش تر از هر کس با تو سخن گفته ام و تو بیش از هر کس به من پاسخ مثبت داده ای.
اکنون بیا که می خواهم تو را برای همیشه بر قلب خود بفشرم و در آغوشت فرو روم، بیا که دوستی بهتر از تو سراغ ندارم، بیا که تو مرا می خواهی و من تو را می طلبم، بیا که کشتی مواج تو در دریای دل من جا دارد، بیا که دل من همچون آسمان به ابدیت و بی نهایت اتصال دارد و تو می توانی به آزادی در آن پرواز کنی.
ای غم،ای دوست قدیمی من، بیا که دلم به خاطرت می تپد.
ای خدای بزرگ! معنی زندگی را نمیفهمم. چیزهایی که برای دیگران لذت بخش است، مرا خسته میکند. اصلا دلم از همه چیز سیر شده است. حتی از خوشی و لذت متنفرم. چیزهایی که دیگران به دنبال آن میدوند، من از آن میگریزم.
فقط یک فرشته ی آسمانی است که همیشه بر قلب و جان من سایه میافکند. هیچگاه مرا خسته نمیکند. فقط یک دوست قدیمی است که از اول عمر با او آشنا شدهام و هنوز از مجالست با او لذت میبرم.
فقط یک شربت شیرین، یک نور و یک نغمه دلنواز وجود دارد که برای همیشه مفرح است و آن دوست قدیمی من "غم" است...
( خدا بود و دیگر هیچ نبود/ یادداشت های امریکا / 18 اکتبر 1960 )
"دکتر مصطفی چمران"
--------------------------------------
* عشق نوشت: و عشق، قافیه اش گرچه مشکل است اما / خدا اگر که بخواهد، ردیف خواهد شد ...
- ۱۰ نظر
- ۳۰ آذر ۹۴ ، ۰۰:۲۰
- ۱۰۴۷ نمایش